طمع در طرّه ی موی پری رویی نکردم
دل بیچاره را تسلیم ابرویی نکردم
به باغ سوسن و سنبل رسیدم پای خستهشگفتا ای دل غافل چرا بویی نکردم
به اسب عرصه چوگان نشستم تا بتازمهمه بر کوفتند و کوبه بر گویی نکردم
دگر خون خوردم و دست دعا بر سر نشاندمشنیدم ناله و جاری دگر جویی نکردم
زمان سر بر دیوار بردن هم سر آمددگر دست غمین بر گرد زانویی نکردم
پر و بال من غم خوار عالم ریخت افسوسکه لیلا گریه ها کرد و که دلجویی نکردم
سرایش خون دل خورد و به خود پیچید و
لرزید:چرا رحمی خدا بر سینه ی قویی نکردم
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 ساعت 14:59