کاشکى از منِ بیچاره خبردار شوى
باز هم از سرِ خوبى به مَنَت یار شوى
کاشکى دور نباشى و بیایى سحرى
غربتم بشکنى و عازم دیدار شوى
کاشکى خانه ى تو خانه ى ما بود عزیز
آه آبادى دل! حیف در آوار شوى
کاش آبى به کویرِ عطش آلود برى
سرخىِ گُل! چه شود همسفر خار شوى؟
کاش با ما بنشینى و مرا اهل کنى
خود مرا عشق بیاموزى و دلدار شوى
کاشکى کشورِ دل تا به ابد فتح کنى
فاتحا یک تنه گنجینه ى اسرار شوى
کاشکى جز تو نباشد به جهان، در دل کس
اینچنین شاه جهان! شاهد دربار شوى
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1399 ساعت 00:34