دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

غزل «سرخ می‌گردد لبی با ساغر لب‌های من»

شعر سیصد و بیست و هشتم

.

من لبش می‌بوسم و می‌بوسد او لب‌های من

سرخ می‌گردد لبی با ساغرِ شب‌های من


او دلش می‌گیرد و از خستگی ویران شود

در تبی می‌سوزد او با آتشِ تب‌های من


هی به خود می‌گوید او جز خود مکن اندیشه ای

راه آرامش بگیرد رامِ مَشرَب‌های من


از منِ من می‌هراسد گاه و گه حیران شود

ای قمر بیرون شو از آغوشِ عقرب‌های من


نیشِ عقرب، مهربان، گاهی به جانم می‌زند

ضربِ دیگر، ضربه‌ای، مِضرابِ مضرب‌های من!


آن‌یکی گوید که مُرتدّ گشته‌ای، ردّ گشته‌ای

عشقِ من هر جا تویی مقصودِ مکتَب‌های من


در میان کشتگان آری وهب یا بُت‌پرست،

بود و معجر رخت بست از زُلفِ زینب‌های من


حُرّ چنان از جذبه‌ی استادِ صادق مست گشت

تا که خود چون لاله شد در پای مشرب‌های من


آه ای فرمانده‌ی کوفی به یادآر آن سخن

سروِ آزاد منی ای پاسخ رب‌های من!

.

امضاءعلیرضا یادآر 

.

ساعت ۱ بامداد شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳