نوشدارو مرگ باشد گاهگاهی
گاهِ آن، آن را رسان
مَرکَبِ بی جانِ تن گاهی ندارد
تابِ جان را جابجا کردن
خداوندا بده یا تابِ آن یا مرگِ این آسان رسان
گاهی از انگشترِ تن، خسته می گردد تنِ انگشتِ جان
بار إلها
بشکن آن انگشتری را
یا به انگشتِ حزینِ این دلِ دیوانه دستی از محبّت
مرهَمی
از آسمانهایت رسان
های ای خوبم ... فرشته!
مرگ را اینک بیاور ارمغان
های عزرائیلِ من!
اینک فرشته دیر نیست؟
جای تو پیش خدا والاست
خواهش می کنم
ریشی گِرو بگذار
آری کوله بارم خالیَست
مرگ را می خواهم و بر پشت هیزمهای عمرم در تکاپو
وای من!
مهربانم مادرِ مرگم!
بیا لبخند بر لب
سینه ی جوشانِ مرگم بر دهانِ من بِنِه
شیر خونینم بده
مادر هلا ای حضرتِ ساقیِ رفتن پیشِ یار
جام را آماده کن
.
.
لختی تحمُّل من هنوز
روی آن ماه خدا را گوییا
در انتظارم
صبر کن