آن قدح را پر کن ای فتّانه ی حوری سرشت
روزی امروز را ایزد ز دست تو نوشت
ناز کردی و گذر کردی و من تشنه لبم
منتظر باش که آیم چو تو روزی به بهشت
اشک بر خاک تو افشاندم و خاکت به سرم
باغبانی آمده آبی دهد بر آن چه کشت
خوبرویان خواب ما آشفته کردند از جفا
ای صنم حتی ستم در خواب مردم هست زشت
ما نه در مسجد نشستیم و نه در مکتب نه دیر
پارسی شهر دل او هم کنشت خود بهشت