درونِ سینه ام عشقی نهانست
و اشکی از دو چشمانم روانست
اگر پیری تنم را درنوردد
چه غم با عشق قلبم نوجوانست
سرِ عاشق جواهرتر ز گوهر
چنین تاجی نه سرپوش شهانست
اگر چون کاغذی تا خورده جانم
که بار عاشقی آری گرانست
تو می گویی سرایش لاف کم زن
و پنداری که او خوبِ جهانست