اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

مثنوی «رهگذر»

شعر ۳۶۳:


۱. در خاطراتش رهگذر جایى ندارد
امّا به زودى رهگذر جان مى سپارد 

۲. مى خواست شعر دیگرى گوید؟ نگوید
گویا خدا مى خواست او خود را بجوید

۳. وقت سحر یک بار دیگر شعرش آمد
در مثنوى حال غزل در شعرش آمد

۴. آن رهگذر رفت و دلش پر خون و آتش
دلبر رهایش کرد آن معصوم دلکش

۵. چشم سیاهش عاشقش مى کرد امّا
افسوس جانش سرد بود اى واى سرما

۶. نه نفرتى نه عشق و نه نامه نگارى
اینست رسم عاشقىِ خوش نگارى

۷. مشتى ز خاک قبر بر سر مى زد آن شب،
از دورى اش هم گریه ها مى کرد آن شب

۸. بر قبر بى صاحب نشسته رهگذارى
گفتش به او مستى چرا جان مى سپارى؟

۹. اینجا که جز سردى قبرستان ندارى
جز در خیالت یار در دستان ندارى

۱۰. اى ساده دل رو از خیالش تا بماند
بى تو در این دنیا تنِ خود را کشاند

۱۱. اى رهگذر دل بر دلش راهى ندارد
آرى بدان در سینه اش آهى ندارد

۱۲. یک بیتِ تو کوه از میان مى کند اى داد 
این سنگدل نشنیده بانگ و داد و فریاد

۱۳. فرهاد بود و وهمِ شیرینى شکاندش
با هر غزل یک تیشه بر کوهى نشاندش

۱۴. امّا نگارش بى وفا بر جوى آبى،
بنشسته و عاشق نشسته بر سرابى

۱۵. آه اى سرابِ سرد رو رو از برِ من
بنگر چه آوردى به جان و پیکرِ من

۱۶. پیرت شدم بر برفِ این سر خنده کردى
بر کوه دردم دردِ سرهایى نشاندى 

۱۷. اشعارِ من در سینه ام خشکیده آرى
فریاد از آتشفشانِ رهگذارى

۱۸. از عشق آن بى رحم، مشکورم خدایم
گم کرده ام خود را خداوندا کجایم ؟

۱۹. حالم دوباره بد شده، دارو ندارم
تریاک اصلِ دلکشِ خوش بو ندارم

۲۰. ساقى شرابش را به لب تحریم کرده
ساغر مرا در نیمه شب تحریم کرده

۲۱. آن گُل فروشِ بى وفا ما را نبیند
از بهر ما شهدانه اى دیگر نچیند

۲۲. گویا غریبان حُکمشان تحریم داروست
دانم همه تأثیرِ اورادست و جادوست

۲۳. اى رهگذر دیگر رها کن بى وفا را
نا مهربانِ کینه توزِ شهرِ ما را

۲۴. چشمان معصومش فریبت داد عُمرى
نشنید افغانِ تو و فریاد عُمرى

۲۵. بهتر که با غیر تو بنشیند شب و روز
اهل هُنر آیند سویت؛ دیده ات دوز!

۲۶. آنان که در کوى هنر نانى نجُستند
آنان که زر بر قامتِ رعنا ببستند

۲۷. آن راستگویان و رفیق راستگویان
آیند سویت هر نفس با بخششِ جان

۲۸. حالا بیا اى رهگذر از او گذر کن
بر عالم بالا بیا قدرى نظر کن

۲۹. دلسنگ ها را پیشِ همسنگان رها کن
دل را دگر از شهرِ سردى ها جدا کن

۳۰. آرى سزاشان یارشان باشد همین بس
آتش همین باشد جهانِ مهر و کین بس

۳۱. اى رهگذر الماسِ دل مخفى کن اى دوست
گوهرشناست در پى آن چشم و ابروست

۳۲. عالم اگر معناى گوهر را نداند
از ارزشش بالله که یک ارزن نکاهد 

۳۳. بیچاره آن زرناشناسِ خفته از دوست
آن بى هُنر، زندانىِ چشم و سر و پوست

۳۴. اى رهگذر بگذر بیفتد در جهانش 
دیگر نبوس آن سینه و دست و لبانش

۳۵. شعرى دگر از بهر نا محرم نگویى
در سنگلاخى دسته ى گُل را نجویى

۳۶. این ماهى کوچک در این دریا رها کن
تا شاه ماهى آیدت قصد خدا کن

۳۷. یونس شوى سویت نهنگِ عشق آید
آنک برایت طفلِ فرخ رو بزاید

۳۸. چون عشق خوب و مهربان آمد ببوسش
لب هاى او را در دهان خویش در کش

۳۹. شب تا سحر چشمان معصومش نظر کن
در قلبِ پاک و مهربانِ او حضر کن

۴۰. بگذار تا پاشد هُنر در دست و پایت
آنک بگو شعرِ لطیفِ مُشک سایت

۴۱. اهلِ هُنر شیداى چشمِ رهگذارى
جان را چرا بیهوده در راهش گذارى؟

۴۲. آن سروِ ناز عاشق و دلداده آید
در مستىِ چشمانِ تو جان مى سپارد

۴۳. یک بار دیگر آن هُنرمندِ هُنر جو
در مستى ات شب ها شود چون عطرِ شب بو

۴۴. بر خیز و بنگر چشمه را در دشت و مهتاب
چشمِ سیاهِ عاشقى! نه کرمِ شب تاب

۴۵. بر خیز و صد آتش فشان از قلبِ خونش
آتش گرفته جانمان از قلبِ خونش

… 

۴۶. حالا بیا اى رهگذر اشکت بپوشان
از نا رفیقان و کسان رشکت بپوشان

۴۷. دیوانه اى دیوانگى جاى دگر بر
دیوانه را بر پیش آن دیوانه خر بر

۴۸. اهل هنر دیوانه را گوهر بدانند
آرى خریدارند و غیرش را نخواهند

۴۹. چشم هُنرجویى شبى صیدت نماید
اى لاله پیش از آن که عُمرِ تو سر آید

۵۰. اى رهگذر بگذر رهایی در «گذشت» است
درمان دردت جانِ من در «درگذشت» است

جمعه ٢٣ مهر ١٤٠٠ این ٥٠ بیت ساعت پنج و چهارده دقیقه صبح به پایان رسید و خسته ام …