۱
گفتم چه خواهم من به تو دیگر نگویم آن به تو
نامهربانِ من شدی آخر نگویم آن به تو
۲
باشد رها کن دلبرا خود را و چشمان مرا
ترسی بگویم دلبری؟ دلبر نگویم آن به تو
۳
بر زخم تو دستی زدم؛ گفتم نوازش میکنم.
جامِ میام پرتاب کن، ساغر، نگویم آن به تو
۴
من گفته بودم آن سخن، دردِ روان و جان و تن
استغفرالله از شرر، این شر نگویم آن به تو
۵
گفتم رها گردم شبی گر رو کنم در انجمن،
حالا شدی جان و جگر، یاور نگویم آن به تو
۶
خواهی بیا همراه شو، خواهی برو در غار شو
خواهی فراموشم نما، مادر نگویم آن به تو
۷
هر چه برایت گفتهام، انکار کن، رو از برم
باشد نگارِ کودکی، در بر نگویم آن به تو
۸
امّا بیا بر بسترم آغوشِ جانت وا نما
عُمری به آغوشم ببر، بستر؟ نگویم آن به تو
۹
افسردهام کردی تو ای سلطانِ غم، نامهربان
تا پیشِ پایت خم شود افسر؟ نگویم آن به تو
۱۰
باشد قبول این داستان را با غم و رنجم بگو!
پا بر سرم نه هم بَتر، بهتر نگویم آن به تو
۱۱
پا بر سرم گر مینهی، اسبِ حبیبم بنگری
برتر پدر، آن عشق ما، برتر نگویم آن به تو
۱۲
یادآر طفلی در برش، طفل و پناهِ سینهاش
از غیرِ «او» دل کنده شو، ای سر نگویم آن به تو؟
.
.
.
امضاء: علیرضا یادآر
۱۹:۱۰ چهارم بهمن ۱۴۰۲