اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

شعر ۴۱۷: غزل (قصیده) لبش پر خنده شد از کیمیایم عشق و زر گفتم!

۱

برایش خاطراتی از می و شهد و شکر گفتم || به جانش ماجرای جالبِجان و جگر گفتم 


۲

برایش گفتم از چشمان معصومش در آن خلوت || از آن ابرو و شمشیرش زشهبازی به سر گفتم 


۳

برایش گفتم از زلفش فتاده بر بر و سینه || نمی‌دانست آیا او که با وحشیخبر گفتم؟


۴

برایش از لبش گفتم که آب افتد ز لب‌هایش || دوباره تر شد و زان‌ می،حزین اشعارِ تر گفتم


۵

برایش آن چنان گفتم، گهی فاش و نهان گفتم || که تا رویش چو خونگردید از قرص قمر گفتم


۶

برایش گفتم از این‌جا و آن‌جا، جانکش لرزید || و از بازوی ناز و نازک و رازِسحر گفتم


۷

برایش از نگاهش بر ستاره بر چمن گفتم || از آن لیلای در دستان ودستانش به بر گفتم


۸

به روحش دستِ دل بردم، نوازش کردمش آن شب || برایش از خودش گفتماز آن دار و ثمر گفتم


۹

فشردم سینه‌اش بر سینه و درمانگری آمد || ز شوقِ قلبِ خونینش زابهامی به بر گفتم 


۱۰

نشستم چشم او دیدم ز قلبش قصّه‌ها خواندم || به آن عرشِ دلش افتان زاسمی پُر هُنر گفتم 


۱۱

سرودم در برش شعری ز اسم اعظم ایزد || خداوندا شدم چون خاک و آن‌جا،آن اثر گفتم


۱۲

لبش با نازِ لبهایم نوازش می‌شد و دیدی || که با لب‌های شیرینش تو راخواندم … اگر گفتم؟ 


۱۳

سراپایش تو را دیدم تو دیدی لرزشم، بیدم || برایش صد عجب از اشتیاقاین پسر گفتم 


۱۴

جوان گشتم دوباره گوییا هفده بهارم شد || خداوندا چه شد دلبر نگفتم گومگر گفتم؟ 


۱۵

میانِ سینه‌اش اسماءِ حُسنای تو پیدا شد || جمیلا من مگر آن جا دگر امّااگر گفتم؟ 


۱۶

جلیلا حُرمتم دادی از آن عقدِ ازل یا رب || کریما تشنه بودم من چو خیرییا که شر گفتم 


۱۷

نشستم بر لبش مُهرِ سکوت و قلبِ او رامم || دگر ذکری ز خلّاقی ز اذکارِدگر گفتم 


۱۸

شدم شاهد برایم شهدِ مشهود و شهود آورد || شهیدا جان‌پناها نامِ توچونان گُهر گفتم 


۱۹

ز دردم ناله‌ها می‌زد به قلبم جان و جانانه || درونِ جانِ من گریید و گفتا مندُرر گفتم


۲۰

همه او، من شد و من او شدم، یکتا و فرزانه || سوارِ پاک بر اسبش کهگفتی از غُرر گفتم 


۲۱

خودِ او من شدم فرخنده خو لب‌ها فروبسته || میانِ انجمن، از مادر و زخمو پدر گفتم 


۲۲

دوباره یادِ خود آورد و او یادآر و من کودک || لبش پر خنده شد از کیمیایمعشق و زر گفتم!

.

.

.

امضاءعلیرضا یادآر 

۰۰:۱۸ بامداد سه‌شنبه، هشتم آبانماه۱۴۰۳