پس از دوران دوری دیدنت شیرینِ شیرینست
هنوزم باغ چشمانت پراز ریحـان و نسرینست
صدایت مثل آن شب ها غمی نا گفتـنی دارد
نفس های گل شب بو همان پایانِ پیشینست
قدم هایت شبـیه آن شبِ سردِ زمستانست
و برفِ آسمان امشب چرا سنگینِ سنگینست
و برقِ گونه ات امشب شده شمعِ شبی عاری
شبِ تاری که با لبخنـد تو رنگینِ رنگینست
بیـا امشب مگو از من که چون یخ آب می گردم
بیـا از خود بگو خوبم که رسم عاشقی اینست
سلامم را دهی پاسخ ... سلامت روی سامانم
مگو در خوابی و تعبـیردان هم ابن سیرینست
اگر هستی چرا یاس دلم این گونه پژمرده
بیـا بیرون شو از مستی که تنهایی و تلقینست