چه قشنگست که آغوش گشایی و بفرما بزنی
آتشم به سینه گردی و به کف به گوشِ سرما بزنی
دست ما اگر چه کوتاه و اگر خانه ی خرما بالاست
چه شود روی به بالا و لبت بر لب خرما بزنی
آتشت مرا فروسوخت و خاکسترِ من مویه نمود
عشوه کن باز بسوزان و مگو چه را به گرما بزنی
دل که آیینه ی او دستِ شما مستِ شما هست بدان
نقش ها دارد از آن چشم مَنِه که خشم بر ما بزنی
باغ ِ خشکیده منم درختِ لب تشنه ی آن باغ تنم
کار ما یکسره کن، شعله چه شایسته که در ما بزنی