۱
باید تو را ترک کنم، آسان نباشد این
قدری تو را درک کنم، آسان نباشد این
۲
ای خود! میان جانِ من و طفلِ دلکَشی
چون میگذارمت تو مرا باز میکَشی
۳
گویم بس است خویش! به من بد نکن دگر
هر کس کند خیانت محضی مکن پسر
۴
من با خودم، یا خود به من، بد نموده است؟
گویی میانِ ما سر و سرّی نبوده است
۵
گاهی چو دختری شوی و گاه چون پسر
خونم بریختی منِ من با دو صد هُنر
۶
کودک شوی گاهی و هر دم لگد زنی،
بنگر شدی همچو خری آه بد زنی
۷
گرچه بزرگ گشته ای و مرد گشته ای
چون طفلِ پیر مرا باز کُشته ای
۸
آه ای بدن! ای تنِ من بد مکن دگر
روحِ لطیف من نگر و گَرد با خبر
۹
هر لحظه روح بمان روح با صفا
با خود وفا بکن خودِ من آه با وفا!
۱۰
گر جمله مردمانِ جهان ظلم میکنند،
گر خائنانِ محض به پُشت و جگر زنند،
۱۱
با خود مکن ای دل من همچو خائنان
باید رها شوی ز زر و خاک و آب و نان،
۱۲
خود مردِ بالغی بنما، باش ای عزیز
شد وقتِ نو رسیدنِ ای کاش ای عزیز
۱۳
کودک بمان همچو صداقت عزیزِ من
لبخندها، پاک بزن، روحِ پاکِ تن
۱۴
کودک بمان لیک چو کودک مگو «منم» !
باید ب ر ی ن م، تو بشویی همه تنم!
۱۵
کودک بمان، خویش غذا نِه به کامِ خویش
کودک بمان، خویش برو وقتِ سختِ جیش!
۱۶
کودک بمان … ولی به خدا بر تنم مَپَر
این استخوانم نکنی باز در به در
۱۷
کودک بمان بوسه زنم بر رُخت مها
کودک بمان راست بگو همچو من رها
۱۸
کودک بمان ای دل و بر قلبِ من نشین
آغوشِ داغِ نابِ پدر را ببین ببین
۱۹
کودک بمان تا که بمیرم برای تو
کودک بمان سینهی من شد سَرای تو
۲۰
کودک بمان سر به سرِ شانه ام گذار
آنک چو طفلی به بهاران شبی ببار
۲۱
کودک بمان و به خدا ترکِ من مکن
هر چه کنی بکن، تو جلایِ وطن مکن
۲۲
آن دم که میروی و چو پرواز میکنی،
ویزا دگر نخواهی و نه … ناز میکنی؟
۲۳
رو رو ولی در برِ من لحظه ای بمان
یک بارِ دیگر چو کتابی مرا بخوان
۲۴
رو رو ولی در برِ من گریه کن کمی
قدری فرو نشان عطش و آتش و غمی
۲۵
رو رو ولی قصّهی ناف و رحم مگو
با حرفِ خوب دگر تابِ من مجو
۲۶
تنها سکوت کن به برم سینه ات گذار
باران بشو همچو منت ساعتی ببار
۲۷
رفتی، برو … فلسفهی ترکِ من مخوان
خواهی برو … نه … مرو … پیشم بمان بمان
۲۸
ول کن، تمامِ کون و مکان، سینهی من است
این سینهی پاک و چه بی کینهی من است
۲۹
ول کن، رها نما خلبان زود بپّرد،
جانِ مرا اجنبی این گونه میبرد؟
۳۰
خواهد بَرَد تا که تو را آب و نان دهد؟
تا خوش بیایدت زِ سرِ کوه ها پَرَد؟
۳۱
جوری بَرَد تا که بخندی در آن هوا
شیرین شود قلبش و من هم … خدا … خدا؟
۳۲
رو رو، نرو کودکِ نافم بمان بمان
سقطِ جنین مشو، نکشانم کشان کشان!
۳۳
دانی روی از برم و مادری شوم … ؟
در حسرتِ نگاهِ جوانِ سری شوم … ؟
۳۴
دانی روی باز بجویم تو را درون … ،
گویم لگد بزن، منمایم چنین زبون … ؟
۳۵
چرخی بزن دخترِ من در درونِ من،
از من بنوش از جگر و جان و خونِ من …
۳۶
حالا مرو چون بروی خون شود تنم
پایم ببین سُرخ شده، موهایِ سر کَنَم!
۳۷
حالا بیا دور و برم روی مبلِ داغ،
در قصّهی این شبِ پُر برف و پُر فراق
۳۸
بنگر به پلکِ داغِ من و تاولِ رُخم،
بنگر به برفِ بر سر و بر این میانِ خم
۳۹
دستمالهای خیس سپیدم ببین ببین،
از خیسیِ نابِ گلویم سه بوسه چین،
۴۰
خواهی برو، برو ، نه، … نرو یک شبی بمان
شعری، نه … حتی دو سه بیتی بخوان بخوان
۴۱
تا صُبح … یک بیت زِ حافظ … بگو بگو
جانِ دلم! حرف بزن: «جانِ من» بگو …
۴۲
دیگر حدیثِ وحدت و شِرکم مگو مگو
خواهی روی راحتِ جانم مجو مجو
۴۳
رو رو به هر کجا که دلت شاد و با صفاست
رو رو به هر کجا چو منت پاک و با وفاست
۴۴
رو رو خدا معنیِ وحدت بگویدت
گم گشتهای، بو که تو را او بجویدت
۴۵
رو رو به جانِ پاک عزیزان مگو به کس:
بودیم ما معدنِ حلوا و او مگس،
۴۶
بر گو که من آن گُلِ خوش بوی صورتی،
گشتم و آبی دهدم جامِ وحدتی،
۴۷
جامی ز ساقیِ جوانانِ پر عطش
یادآر لبخندِ می و اسبِ ناروَش
۴۸
یادآر گفتی که بیایم کنارِ تو
گفتی منم شمعِ شب و غمگسار تو
۴۹
یادآر وعده کردی و گفتی بیآییام
مرهم شوی بر من و بر کودکِ دلم
۵۰
یادآر گفتم به تو لبخندِ خاوران،
بیرون نمیشود ز دلم ای روان بمان!
علیرضا یادآر