اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

نوشتى دوستت دارم


تصور کرده ام یا رب
که روى برگ هاى این خزان هر شب
نوشتى دوستت دارم
نوشتى عاشقت هستم

تصور کرده ام امشب
ملائک را صدا کردى
و نامم پیششان بردى
که او را دوست مى دارم

تصور کرده ام در عرش خود امشب
به یاد آن خزانى که
شدم تنها
شدى یارم 
خداوندا خداوندا
شدى مولاى من یک بار دیگر اى نصیر من
شدى قائم که حال زار من بینى
الا اى سیّد ساداتِ من سرور

تصور کرده ام اى مونس جانم
که نامیدى مرا این بنده را خوبت
خداوندا خدا شکرت
از این خیل خیال امشب
مصوّر حضرت رحمان
سپاس از عکس آن کرسى
و از عرشى که در جانم کنون انداختى یا رب

تصور کرده ام خواندى مرا
آنک
تو را خواندم
دعا کردم
جوابم دادى و سیاهى مرا نور جهان کردى
و حالا قلب من در نور مى لرزد

تصور کرده ام امشب
به روى ابرها بنوشته اى یارب
که او را دوست مى دارم
و باران مى رسد امشب
به قلبم
روى هر قطره
نوشتى عاشقم هستى
نوشتى دوستم دارى

شدم محبوب چشمانت
شدم دلدار شیرینت
شدم او آن که مى خواهى
الا اى او که مى خوانم
الا اى او که مى خواهم

خداوندا تصور کرده ام امشب
بدى هاى مرا خوبى نوشتى تو
ملائک در عجب گشتند
که چه کردى 
به عبد بى کس تنهاى خود یارا
گنهکارى که مى داند
تمام مجرمان این جهان،
چون او 
جنایت کمتر آوردند

خداوندا تصور کرده ام مى خواهیم حالا
دوباره عاشقم گشتى
و یا بودى
الا اى او که در دستت زمان موم است و تو والاتر از آنى
زمان در دست تو کوچک
مکان در پاى تو همچون غبارِ روى این دفتر

خداوندا
تصور کرده ام آرام در گوشم
بگفتى عاشقت هستم
و من دیوانه گردیدم
و شیدایت

به اشک چشم من امشب
نظر کردى
و با دستان خود اشک مرا امشب
نوازش کردى و گفتى
مخور غم جان من حالا بدان خوبم
که آرى عاشقت هستم
و من حیران
و من واله
چگونه مى شود این گونه عاشق شد
چرا آخر مرا
این روسیاه شهرهایت را
چرا خواندى
چرا در گوش من خواندى
که حالا دوستت دارم

تصور کرده ام هر چه گناه آورده ام پیشت
همه را نیکى ام بنوشته اى یا رب
الهى با که گویم من
که این بى شرم را شرمنده کردى تو
و مى سوزم از این رحمت
از آن خوان کرم امشب

تصور کرده ام اى مهربان امشب
که عشقت را برایم هدیه آوردى
و حالا جز تو در قلبم
دگر معشوق و مطلوبى
نمى بینم
نمى یابم

تصور کرده ام امشب
به روى آب و خاک و آتش و باد خزان سبحان
نوشتى دوستم دارد
نوشتى عاشقم بود و بماند عاشقم یا رب

خداوندا
تصور کرده ام مى بینى ام امشب
و راضى مى شوى از شعر من امشب
ملائک شعرهایم را
ز بر کردند و مى گویند:
اگر چه انجمن شعرش نمى داند
ولیکن قدسیان در فکر اشعارش
پرى داند ملک خواند

تصور کرده ام امشب
که زیر پاى او احمد
به زیر پاى آن بانو
و زیر پاى او حیدر 
در آن شب هاى تنهایى
برایم خانه بنهادى

تصور کرده ام امشب
تمام حوریان در تب
همه لب تر نمودند از مناجات رضا امشب
و مى گریند و مى گریم
همه از عشق حق امشب

تصور کرده ام با حاملان عرش، اذکار تو را گویم
که سبحانى که برهانى که رضوانى
تو سلطانى تو غفرانى تو برهانى
رحیمى اى جمال ما
و رحمانى جلال ما
هو القادر
هو الشاکر
هو الذاکر
هو الغافر
هو الساتر
هو الناصر
هو الظاهر
هو الله
تو مذکورم
تو مشکورم
تو مشهودم
تو معبودم
تو مسجودم
تو مطلوب
تویى اول 
تویى آخر
تویى ظاهر
تویى باطن
تو فتّاحى
تو غفّارى
تو ستّارى
تویى حافظ
حفیظى تو
قریبى تو
رقیبى تو
انیس من
تویى مؤنس
تویى نورم
و محبوبم
حبیبم
صادقم
اصدق
رحیم و مهربان من
تویى رحمان من
مهرآفرین من
خداى من
کریم من
قدیم من
تویى عالى على أعلى
عظیم و مالک و صاحب
جواد و جابر و جبّار 
صبور و صابر و عالم
علیم و حاکم و احکم
و حى و قائم و دائم
طهور و طاهر و قابض
تویى باسط تویى رازق تویى رزّاق قلب من
تویى منعم تویى ملهم تویى راضى تویى قاضى تویى کافى معافى خالقی مولا
غنى حامد حمید و فرد و وتر و واحد و احکم
تویى بارى
تویى ذارى
و أنت الله یا باقی
و أنت الله یا فاطر
و أنت الله یا محسن
و أنت نور قلب العبد در شب هاى تاریکى که دل مى لرزد از شور و شعف امشب
و محیاى بإحیائک
و نور الشمس کالشمعة
إذا یُنظر إلى نورک
و نور وجه أخیارک 
و نور قلب أصحابک
شعاع الشوق فی قلبی
و نفسی أرخص الأشیاء فی حبّک
و هذا الدم ککبشٍ  فی سبیل حب محبوبی
و قد طال الصدى
و ضاق القلب من فقد اللقاء یا رب
ألا یا ساقی العطشى
أدر کأسا و ناولها
فکأسا من جمال الوجه و ما فیها
و کأسا من وله سقیا
و کأسا من یدی رحمة
و کأسا من غنى مولا

دلم امشب خداوندا
تصور کرده جبرائیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل و روفائیل و رضوان را
تصور کرده خازن را
تصور کرده فطرس را و آدم را
و شیث و نوح و ابراهیم و موسى را
و عیسى را
محمد را محمد را محمد را

دلم امشب تصور کرده با عشاق عالم هم نوا گشته
تو نور جمع ما بودى و عالم سجده بر روى تو مى کرد و على گریان
لبش از عشق تو سوزان
و در حال عبادت بار دیگر
مهربانى کرد و من انگشترش در دست خود کردم
و خاک پاى او گشتم
نوشتى عاشقش هستم
هر آن کس شد گداى حیدر کرّارِ زهرایم.