شعر سیصد و بیست و دوم
.
تمام عمر میگفتم
که میآیی
شراب ناب میآری
شدم نومید از آن لبها
نمیآیی
نمیآیی؟
و حالا یار میبینی …
که با آن نام زیبایت
شراب ناب میسازم
شراب از آب میسازم
دل بیتاب را پُرتاب میسازم
و هر کس میرسد پیشم
شوم ساقی
شود ساقی
شبیه تو
شرابش میدهم ؟
هرگز
شرابش میدهم؟
آری
شرابش میدهم ساقی شود چون من
که گوید با من ای ساقی:
تمامِ عُمر میگفتم:
شرابم میدهی
دادی
ألا یا أیّها السّاقی
مرا ساقی کنی هر دم
…
چنین آری …
أدر کأساً
منم ساقی!
.
امضاء:
علیرضا یادآر
.
هدیه تولد دوست عزیز و قهرمان من
۷:۲۵ بامداد دوشنبه
۲۷ فروردین ۱۴۰۳