شعر ۳۴۷
۱.
آب و جارو بزن این خانه که رُفتن دارد
تنبلی بس بنما قلب شکفتن دارد
۲.
لبِ شیرین شقایق بگشا، حرف بزن
تار و پود دلِ تو شهوتِ گفتن دارد
۳.
گوهر پاک ز مشرق برسد چشم گشا
گوهرِ مخفی ما حاجتِ سُفتن دارد
۴.
مهربانی کن و از عرشِ خدا مهر بورز
کهکشان از نفست شوقِ شِنُفتن دارد
۵.
تو که چون خواجه بدانی لبِ اول سهل است
پس از آن شیشهی سنگ است شکستن دارد
۶.
لب فرو بندی و تاب آوری و شُکر کنی
آری آری دست هر فاجعه بستن دارد
۷.
بر لب جوی نشینی و سه خُرما بخوری
نخلِ پر نور تو دلتنگی رستن دارد
۸.
سوی جنگل بروی هیچ نترسی ز کسی
پر پرواز تو تا عرش چه رفتن دارد
۹.
قوی من قوی سپیدی و سیاهی حرف است
دلِ بشکستهی تو جای نشستن دارد
۱۱.
خبر از منزل بشکسته دلان داری تو،
شهرِ اعجازِ جهان بست نشستن دارد
۱۲.
پس از آن یاد من و خویش ببر خاک بشو،
وقت الهام به یادآر که دل، تن دارد
امضاء:
علیرضا یادآر