دردناکتر از مرگ
آن ساعتی است که
به خود
اجازه میدهی
بپرسی:
آیا او عشق بود؟
اصلاً بود؟
بیداری بود؟
و در دردِ این نبودن
ندانی
خود را فریب میدهی
یا
به دنبال ستاره ای دیگر باید گشت یا نه
ستاره ای که …
بشناسد
نترسد
بتابد
و جز تو نبیند
و تو را
به زر ناسره نفروشد
و چون نام انسان میآید
سر فرو آرد
و چون نام تو
در حکم خوابانده شده
در دریای نمک نباشی
دردناکتر از مرگ ساعتی است که
به سوراخ در نگاه میکنی و میگویی:
گور پدر دنیا …
اگر یار یار است باید مثل عشقش آمدنی باشد نه آوردنی
ماندنی
مثل عشق
مثل واقعیت مانا
مثل جواهر یکتا
مثل قلب پرخون
مثل مرگ بیپروا
مثل کودک خوشباور
مثل کهنسال دانا
شفاف، صاف و صریح
مثل آفتاب …
مثل تو رفیق و پُر از گنجِ اعتماد و پناه
و در اوج بیخیالی و سِر شدگیِ مرگ
زیباترین لبخند دنیا را تماشا کنی
لبخندی از جنس
باور
تسلیم
قدرت
مهربانی
عشق
باوری پس از کفر
و عشقی پس از نفرت …
و ستاره ای از چشمی در بدرخشد و ماه مجلس شود!
امضاء: علیرضا یادآر
۱:۳۰ بامداد سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳