حرفى ندارم غیر از این عاشق ترینم مه جبین
با من شبى هم راز شو اى بهترینم بهترین
این حرف هایى که زنم را پوچ و بى معنا ندان
هر واژه ام را قصه ایست این گونه با شعرم نشین
گاهى که از خود مى رمم شک مى کنم عاشق منم
امّا ندارم شک که من شیدا شدم شیداترین
آرى نگاهت مى کنم از جنس گل را زل زدن
گاهى به خود هى میزم برخیز و آن گل را بچین
گاهى به خود پاسخ دهم چون گل کنارت آرمد
دیگر ندارد راحتى شیداى وحشى حزین
هر چند اهل عاشقى هستم به بوسى و بغل
دارم ولى اندیشه اى یکتا در این قفل سمین
تنها تماشا بایدت فتّانه اى را در چمن
حتّى نه ساغر گیریش نى لحظه اى هم در کمین
با شیوه ام در عاشقى شیدا منم شیدا ترین
آرى ندارم روز خوش تا غایتم باشد چنین
سخت است چون یارت رسد قانع به دیدارش شوى
آن هم نه نزدیکش شوى مژگان شود تیرى غمین
آه اى فلک رسم تو بود اندیشه ى یکتاى من
باید شکایت چون کنم از خود ز زندان زمین
آنم که تنها کار عشق در دیده بینم اى خدا
گر چشم دیگر بیندش سوزم چو گوى آتشین
حالا بیا دلدار من بنشین به ایوان دلم
تا این که با چشم دلم صیدت کنم صیّاد دین!
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1394 ساعت 01:28