آن قدر عاشق شدم تا آن که عشق از من گریخت
ریسمان نازک شد و پیمان دیرینم گسیخت
آن همه نوشیدم و شب را سحر کردیم و شد
من ندانستم در آخر از چه آن پیمانه ریخت
فال نیکم از کمی واژه در این ناغزل
شد معمّا قصّه ی معشوقه و آن می که ریخت