هیچ عشقى مثل عشق ما نشد
قامتى چون قامت ما، تا نشد
از چه مى گردى به دنبال دلى
تا بیابى و بگویى: ها! نشد
آن چه دل با دل نموده سحر نیست
سامرى دلداده ى موسى نشد
ساحران در کارشان مهرى نبود
زین سبب جادویشان والا نشد
هر که آتش زد به جان شیطان مخوان
صاحبِ ته ریش هم بابا نشد
جرمِ شیطان آتشِ ذاتى نبود
عاشقِ آن عالى اعلى نشد،
آن که جانش سجده مى کرد از ازل ...
سجده اى چون حضرت مولا نشد
سجده اى بر مهربان از مهربان
خاک هم خاکى تر از آقا نشد
گر تکبر کرد عاشق، ساحرست
شهوتش جنبید، کان پا، پا نشد
روزِ شهوت گر نگارى اخم کرد
یا که وصلش مثل دیگرها نشد،
عیب او آسان مکن، اى با وفا!
هر چه شد پیش خدا رسوا نشد
آه عاشق مى شوم عاشق بشو
چشم بارانى چرا بینا نشد؟
آه عاشق مى شوم دردم رسد
هیچ دارویى چو تو زیبا نشد
آه، درد و رنج ما مثل عسل ...
نى، عسل هم همچو آن أحلى نشد،
تا طبیبم عزم دیدارم نکرد
چشم ما بیدار بود و وا نشد
شافىِ جان، جام وصلش مى رسد
در جهان چون عطر او پیدا نشد
اى خدا بنگر که بویش مى کُشد
گر چه دیدارش در این دنیا نشد
تا کنون گل در چمن، من در قفس
چه چه و آواى ما، آوا نشد
گرچه چون مستان دمادم مى خورم،
بر زمین و چاره ى سودا نشد،
لیک در جانم امیدم مى وزد
تو مگو در آن قفس غوغا نشد
خویش را در آن قفس کوبم مدام
حیف امّا یار ما اغوا نشد
باز هم خوانم تمام روزگار
دلپسند تو نشد؟ یارا نشد؟
یا که مى خواهى شوم پروانه اى
تا بسوزم بى سخن، حالا نشد؟
پس بسوزان تا بسوزم بى سخن
شکر تنهایى چو ما تنها نشد
آن که تنها ماند و در جانش نگار
هر شبش همچون شب یلدا نشد؟
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1397 ساعت 01:23