لحظه ی دیدار، خدا باز فرا می رسد
آهوی دشتم تو بگو آنِ چَرا می رسد؟
سقف ندارم چو نباشد مهِ من در برم
خلوتیان نوبتِ رفتن به سَرا می رسد
گوشه نشینیم و از این شیوه ی بیگانه خوش
فاش سُرا کُنج ِ عزیزی چو حَرا می رسد
کیست امیری به جهان تا نبرد رشکِ ما ؟
شکوه نکن ساعتِ رشکِ اُمرا می رسد
مُرغ ِ قفس خسته مشو بال و پر از کف مده
چشم به در دوز که عید اُسرا می رسد
شاه و گدا در غم ِ ما هر که شود یارِ ما
بارش ِ باران به غنی و فقرا می رسد !