شعر زیبای مرا مردک نمی فهمد نفهمد
گر بهار آید گلی بیند ؟ نبیند ، پس نبیند
آن لب باران زده باغ انارم نو بهارم
خواهشی دارد دل از لب ، تک اناری هم نماند
جام های شعرِ من ارزانی اهلِ دلِ من
من نگفتم جامِ جم را هر که می خواهد بنوشد
چون گل سرخ است این گفتار و چشم دل بخواهد
گر کسی می خواهد از آن خار یا برگی بچیند
بارشِ بارانِ ابرِ لاله ی لب های من تنها ...
ندارد نم نم و گاهی از آن سیلی ببارد
سرزنش ها می کند دیگر ندارم حالِ او را
خیز تا از یار گویم بو که بوی او بیاید