دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

به خیالات نپرداز



بیگانه شدم از خود و دیگر خبری نیست

دل را بکن از من که در این سر خبری نیست

گر اول این قصّه پر از شور و خبر بود

بنگر تو به این جا که در آخر خبری نیست

هر چند دگر از می و معشوقه بریدم

در میکده از ساقی و ساغر خبری نیست

از مدرسه و درس گذشتیم و نشستیم

ما بی قلم و حال ز دفتر خبری نیست

ما ناله نکردیم و شکایت ننمودیم

از آن دهن باز و لب تر خبری نیست

پرواز نهادیم به اهلش و خزیدیم

ای مرغ هوا دیدی از این پر خبری نیست

آغوش ببند و به خیالات نپرداز

بیچاره ببین از بغل و بر خبری نیست

یک عمر گدا بوده به امّید طلایی

دریوزه گری کردی و از زر خبری نیست

هر چند امیدم به ته جام رسیده

این جام تهی سر کشم از شر خبری نیست