دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

بیت الغزلى خواهم شد


من همان خاکم و با آب گِلى خواهم شد
خُمره ى دائمىِ اهلِ دلى خواهم شد

مهربانى اگرم قسمت هر روز شود
بلبلِ خوش سخنِ دشتِ ولى خواهم شد

بیخود از خود چو شوم خُلدِ برین مى گردم
در دلِ باغِ غمین دسته گُلى خواهم شد

شرم را گرچه نهادیم که تنها ماند
چون نماید رُخ سُرخش، خِجلى خواهم شد

گفته شد مشهدِ شبهاى شفا خواهى شد؟
گفته ام با نفسِ یار، بلى خواهم شد

جلوه هاى تو دلم محشر کبرىٰ کرده
از سرِ جودِ تو بى پاى جلى خواهم شد

من که دلتنگم و دلبسته ى مقصودِ وجود
با نگاهِ تو سگِ کوى على خواهم شد

خواجه ى طوس به بغداد فتاد از سرِ عشق 
سگِ عشقى به عنایات و یلى خواهم شد

آصفا گر به رهِ عشق کشى، عاشقِ مهر
غمزه اى ساکنِ دربارِ على خواهم شد

ابدى مى شوم از نفحه ى روح القدسى
بیش از این راه ندارد ازلى خواهم شد

مردی این نیست که چشمان دو سر بیند و بس
با نگاه دل او خوش رجلی خواهم شد

گر سلیمانِ زمان، لب به هُنر باز کند
واژه اش گردم و بیت الغزلى خواهم شد

اولیاء خواب برفتند کنارِ سگِ خود
یار بیدار چو خواهد بلبلى خواهم شد،

شورِ بستان شوم و شربتِ شب هاى شهود
در سکوت و غم و غربت، غُلغُلى خواهم شد.