-
شعر سپید «ریرا، ستارهی قطبی»
1403,02,14 00:41
شعر سیصد و بیست و ششم . از من ناراحت بودی و خشمگین و دوباره دشنه زدی شاید زخمی بزنم تا آرام شوی خبر نداشتی آن زمان دلم با تو مهربانی میکرد و تو … لبخند غمناک مرا لبی چروکیده از خشم کردی و این یعنی هنوز راه های نرفته بسیار پیش پای من است و سفر ادامه دارد و دلم خوش است به نور که میتابد ظهر است آفتاب اردیبهشت می سوزاند...
-
غزل «اسب سپید جان»
1403,02,10 07:05
. شعر سیصد و بیست و پنجم . اسب سپیدِ جان را، جانم سیاه دیده کوه ستبرِ دل را مانندِ کاه دیده کوهی که بر سرش برف در قلبِ او گدازه آتشفشانِ دلخون، بی سوز و آه دیده قلبی پر از محبت، از جنسِ نورِ دیده بیمار و پُر هیاهو، قلبی تباه دیده شاهان گدای قلبش، قلب پر از فروغش افسوس او ندیده، مسکین چو شاه دیده داند مکان جان را، این...
-
شعر نو «زجرِ سکوت»
1403,02,08 23:59
شعر سیصد و بیست و چهارم . تو با سکوتِ خود به منَت زجر دادی و … من با زبانِ خویش به تو نیش میزدم … قاااضی لبش مُجرم بُوَد بدان … قاااضی زبااانِ عاشقِ دیوانه تکّه شد … قاااضی نترس و حُکم بده بندشان بکش … یک حبسِ بینهایتِ این لب … دهان بده … عمری زبانم بِنه بر آن لبِ عسل … بر آن دهانِ بسته چو خرمای در بغل … شیرین تر...
-
شعر نو «خَنْدَهکَت را دوست دارم، مَنْتَرَک»
1403,02,07 03:56
شعر سیصد و بیست و سوم . مَنْتَرَک … . مَنْتَرَک ایمنْتَرَک ای طفلَکَک شِکّرتَرَک . من تَرَت را دوست میدارم تو ای زیباترین تَرتَرت را دوست دارم تَرتَرین . لب فرو بستی نگاهت میکنم در این سحر تَرتَرم تَرتَرتَرم بال و پَرم تَر، تَر و تَر، تَر، تَرین ای شهدِ شیرینِ ترین دُختَرَک تَر تَر تَرَک دیباترک زیباترک ....
-
شعر نو «منم ساقی»
1403,02,06 11:47
شعر سیصد و بیست و دوم . تمام عمر میگفتم که میآیی شراب ناب میآری شدم نومید از آن لبها نمیآیی نمیآیی؟ و حالا یار میبینی … که با آن نام زیبایت شراب ناب میسازم شراب از آب میسازم دل بیتاب را پُرتاب میسازم و هر کس میرسد پیشم شوم ساقی شود ساقی شبیه تو شرابش میدهم ؟ هرگز شرابش میدهم؟ آری شرابش میدهم ساقی شود چون...
-
مثنوی «دلبر تاک تو»
1403,02,05 01:36
شعر سیصد و بیست و یکم . من که در شهر شما سخت پریشان و خوشم دامن رحمتت ای یارِ غریبان بکشم من نظر باز و نظر پیش شما در نظر است این چنین سروری و عاشقِ مستت پسر است شکر … چشمانِ سیاه تو که خوش مینگرد، مژِگانِ منِ دیوانه و دل دل ببرد هیچ کس مثلِ پدر عاشق فرزند نشد برده ات آمده و صیدِ تو پابند نشد؟ گر نگوید که شدم مست و...
-
رباعی رسوای بیپروا
1403,02,04 05:02
شعر سیصد و بیستم . گفتی که نمیری که بمیرم آوا ای مستترین مست، مِیِ بیپروا گفتم که بمیری و بمیرم، آیا هستی که بمانی و بگردی رسوا .
-
تو با گیسوی زیبایت هُنر بودی
1403,02,02 02:44
شعر سیصد و نوزدهم . تمام وقت هایی که به عشقم مبتلا کردی نظر کردی نظر کردی گمان میکردم از چشمم گذر کردی گذر کردی . تمام نیمه شب هایی که من دُزدانه میدیدم دو چشمِ پاکِ چون طفلت خبر آمد که چشمانم نظر کردی خبر دارم؟ خبر کردی خبر کردی . شبیه مادری کاو طفلش از آغوش او کَندند میکَندم دل از چشمانِ زیبایت نظر بازِ رُخت...
-
گیسوی دخترکان
1403,01,31 03:13
شعر سیصد و هجدهم ۱ همهی شهر پریشانِ من مست شدند || وحدتِ عشق عیان است که یکدست شدند ۲ گیسوی دخترکان ریخته بر شانهیشان || دلِ دیوانهی من خانه و کاشانهیشان ۳ پسران اشک به چشم و دلشان میلرزد || چه غریب آن پسرِ خسته که او میترسد ۴ همهی شهر دلش پر هیجان، آتش و شور || بفرستند گُلِ بوسه به این عاشقِ دور ۵ همهی...
-
پای من در پیچک گل های باغ
1402,08,22 10:01
شعر سیصد و هفدهم ۱ پای من در پیچک گلهای باغ || پای او در دستِ تقدیرِ فراق ۲ دستهامان گاه بر هم میخورد || دردِ من میکاهد و جان میبرد ۳ چشمهامان سوی هم مایل شده || موج عادت هایمان حایل شده ۴ آمده من را دریده بیخبر || ببر بیرحمی به دستانش تبر ۵ آمده گویا دگر من، نیستم || پس که بود آن کس که در وی زیستم؟ ۶ آمد و بر...
-
آواره ی مولایم
1402,08,22 09:56
والایی و والایم آواره مولایم دیوانهی آقایم آواره مولایم هو هو بکشم هر دم بنگر که نباشد غم دیوانه شده نایم آواره مولایم من مست نگاه او افتاده به راه او بنگر به سر و پایم آواره مولایم این کفتر مولایم آن دفتر مولایم بابایی و بابایم آواره مولایم خاکش شده کاخ ما احسنت بر این غربت بر خاک سرم سایم آواره مولایم
-
حال زارم را از این بدتر مکن
1402,08,22 09:52
۱ حال زارم را از این بدتر مکن در دل صد پاره ام خنجر مکن ۲ این غزل از ضعف جان شد مثنوی کاش باشی و صدایم بشنوی ۳ دیگر آن پُر جانِ دوران نیستم من دگر بی جان شدم آن نیستم ۴ تاولِ ده ساله و ده ساله ام داغِ شیرینِ شما بر سینه ام، ۵ دردهای دیگرم از یاد برد عشقتان جان مرا با باد برد ۶ قصّه ی فرزانگان با ما مگو جز جنون جانا ز...
-
هر چه کنی بکن ولی سقف کسی خراب نه
1402,08,22 09:43
هر چه کنی بکن ولی سقف کسی خراب نه هر چه دهی بده ولی دسته گلی به آب نه شب همه شب شراب نوش ز باده های ناب نوش خمره ی ماهتاب نوش لیکن از آن شراب نه عشق بشو ترانه شو شادی شاعرانه شو فکر قوی نما ولی فکر چنان حباب نه ساقی مهر را ببین بر رهِ وی دمی نشین ز محضرش گلی بچین لیک گُلِ سراب نه تا که ز چشمی نخوری زخمه لباس دل بپوش...
-
من از تمام خاطرات بیحیا گریختم
1402,08,22 09:37
نگو به من : « چرا رها نمی کنی؟ » من از تمامِ خاطراتِ بی حیا گریختم خوشا به حالِ خوب تو تویی که گفته ای : « تو را، چو باده بر کویرِ ناقه ریختم » من از تمام خاطرات بی حیا گریختم مرا ولی چرا رها نمی کند تمام خاطرات بی حیای تو؟ شدم چو ماهیِ فراری از شکار چه اشک ها که در هجومِ بی امانِ دردِ جان به سرخیِ غروبِ موّاجِ دلم...
-
همیشه یاد تو بارانی ام کند دانی؟
1399,08,25 21:37
بیا میان عزیزان عزیز و خوبم باش سپیده ی شب تنهایی ام به عالم باش بیا دو دست خودت گردِ گردنم بنشان شراب و حامی دل در میان ماتم باش ببین کمر شده خم، روزگارِ دل غمناک سُرورِ دل شو و همراه فصل این غم باش بیا، مرو که دلم طاقتش دگر طاق است نگو به خود که «برو اندکی برش کم باش» همیشه یاد تو بارانی ام کند دانی؟ نوازش مُژِگانم...
-
بوسه ات گونه ی خونبار مرا دوست نداشت؟
1399,07,20 20:10
هیچ کس مثل تو اشعار مرا دوست نداشت همچو تو هستی و آثار مرا دوست نداشت آن قدر شعر کنار من بیدل خواندی که دلم رفتن دلدار مرا دوست نداشت ای پدر لذّت من صوت و حکایات تو بود بین قضا لذّت بسیار مرا دوست نداشت قد و بالای بلند سروِ بستان، چه شده؟ باغبان مرگِ سپیدار مرا دوست نداشت پدرا تکیه به دیوار تو عادت شده بود چه کسی تکیه...
-
دو چشم آبی بابا کنار بحر نجف
1399,07,20 20:07
کُوید نوزده الهی بی اثر گردی تو کشته ای پدرم را بی پدر گردی جهان به جور تو تاریک گشته ای خون ریز خدا کند بروی از جهان نه برگردی جهان قلب مرا آتشی زدی بی رحم الهی آتش جانم ز مهر تر گردی پس از پدر چه غریبم فقیر چشمانش دلا اگر برت آید دوباره زر گردی دو چشم آبی بابا چو بحر مولایم نجف کشانده مرا گفته در سفر گردی
-
پدرم ...
1399,07,20 20:05
نامتان باشد به معنایش غلامی بر رضا ذاکر مولا علی ای در پناه مرتضی رفته ای آرام و یاران در فراقت سوختند اشکمان جاری و جان تسلیم هنگام قضا
-
نیستم خوبت ولی ...
1399,06,16 16:12
نیستم خوبت ولی بی تاب تو هستم علی شب شد و دیوانه ی مهتاب تو هستم علی گر نشد همسایه ات باشم امام انس و جان عاشق دیدارها در خواب تو هستم علی تشنه ام ساقی شراب دم به دم بر کام نه بس فقیر جرعه ها از ناب تو هستم علی خوب ما هر روز دلتنگ حریمت می شوم تا رسد وصلی پی اسباب تو هستم علی آه ... ایوان أمیر المؤمنین دور از منست در...
-
انار خونفشان
1399,06,16 15:34
سینه خواهم پُر ز اسرار اله * سینه اى پُر نور تر از قرص ماه سینه خواهم بفشرم بر سینه ام تا فرو بنشاند این درد و گناه سینه خواهم هر سحر نجوا کند دل بگیرد در برش هر شب پناه لب بخواهم چون انار خونفشان گر نبوسد لب هزاران بار آه لب بخواهم بر لبم غوغا کند این لب سرخم کند هر دم سیاه دست خواهم پیچک دستم شود دست مستم شاخه و...
-
شکر بر عشق
1399,05,10 10:56
خدایا آفرین بر آفرینش به شب های مَه و عرفان و تابش خدایا شکر بر عشق و محبت وَ بر شیدایی و گاهِ سُرایش
-
امید وصال
1399,05,10 10:10
گناهِ من بُود عشق قدیمی؟ که بر جان می وزد هر دم نسیمی صبوری می کنم بر دردِ دوری به امّید وصالی از کریمی
-
توبه کردم
1399,05,10 10:07
خدایا توبه کردم، توبه، توبه! ولی دل بشکند هر لحظه توبه خداوندا خودت جانم صفا ده پذیرش از شما از بنده توبه
-
نمی دانم چه ام
1399,05,10 10:03
هزاران زخم بر جانش نشاندم دوباره بر دلم یادش نشاندم همه دیوانه خوانندم شب و روز نمی دانم چه ام؟ دردش نشاندم
-
نبرد عشق
1399,05,10 09:57
الهی دردِ سرهایت شود خوب الا ای مهربان دیوانه محبوب الهی مهربان تر گردی ای دوست نگردی در نبرد عشق مغلوب
-
الهی روزگارت خوش بگردد
1399,05,10 09:52
الا ای آن که بی ما خوش گذشتی برایم حرف تَلخت را نوشتی الهی روزگارت خوش بگردد در آغوشم بگویی در بهشتی
-
دلم صد شرحه شد
1399,05,10 09:49
دلم صد شرحه شد خوبش نمایید غمین هر لحظه شد خوبش نمایید نبودیم و نگارم خوشتَرَک شد سرم پُر غُصّه شد خوبش نمایید
-
طاقت ندارم که نگاهش کند کسى
1399,05,03 16:10
طاقت ندارم که نگاهش کند کسى چون عاشقان مست صدایش کند کسى مى میرم آن زمان که ببینم به پاى او دیوانه وار ثنایش کند کسى خم مى شود جان و کمر آن زمان که دل، خون گردد و تنگ و خرابش کند کسى آتش به جانم بزند فکر دوریش کو طاقتى تا که قبایش کند کسى انسى به روى خاک و ملک در هواى دل ترسم شب سیاه شکارش کند کسى ما بى کسانیم و خدا...
-
باغ سپیدار
1399,04,09 21:47
غُصّه چرا خانه ی دلدار نزدیکست یأس چرا صحبت آن یار نزدیکست رنج بیابان و رقیبان برود صبر کن دیده گشا باغ سپیدار نزدیکست فصل خزان بار ببندد گُلِ جان بشکفد موسم فرخنده ی پُر بار نزدیکست عمرِ عزیزم به خیال رُخِ جانان گذشت آمدنِ همرهِ پندار نزدیکست مردم از این درد بس است جامِ حضوری بده مژده بده لحظه ی دیدار نزدیکست
-
بترسیم شود دیر ...
1399,04,08 11:49
دلم از عشق نشد سیر خدایا توبه چه کنم موسم نخجیر خدایا توبه تو مرا واله و شیدا به جهان آوردى که نگاهى زندم تیر خدایا توبه بنگر باز مرا چشم سیاهى کُشته دلِ ما و کار تقدیر خدایا توبه به رُخم اشک نشیند همه شب تا به سحر بکشم ناله ى دلگیر خدایا توبه به سرم خیل خیال افتد و گیرم دستش رسد از مأذنه تکبیر خدایا توبه بَرَمش بر لب...
-
شاهد دربار
1399,04,05 00:34
کاشکى از منِ بیچاره خبردار شوى باز هم از سرِ خوبى به مَنَت یار شوى کاشکى دور نباشى و بیایى سحرى غربتم بشکنى و عازم دیدار شوى کاشکى خانه ى تو خانه ى ما بود عزیز آه آبادى دل! حیف در آوار شوى کاش آبى به کویرِ عطش آلود برى سرخىِ گُل! چه شود همسفر خار شوى؟ کاش با ما بنشینى و مرا اهل کنى خود مرا عشق بیاموزى و دلدار شوى...
-
پرواز سر گیر
1399,03,21 02:09
بیا در قلب من پرواز سر گیر بیفشان بال و پر رسم دگر گیر شکوه جان من باش و دلم شاد، بگردان و شبی از ما خبر گیر بشو خورشید این شب های دیجور فتادم دست من وقت سحر گیر نداری طاقت رنجم رفیقا پرستارم شو و جان را ببر گیر بمان شب ها کنارم تا سحرگاه که نجوایت کند جانانه درگیر مناجاتت کشد ما را حبیبا بکش ما را نگارا جان و فر گیر...
-
عرفان ٢٠٢٠، چلّه نشینى با کرونا، از خفّاش تا پروانه
1399,03,21 02:04
این که خفّاش بوده یا مورچه خوار چه تفاوت دارد؟ خفّاش چه کم از کرکسِ صحرا دارد؟ هر چه بوده اقتضاى طبیعتش بوده و شاید ... بى اختیار احتمالا حتماً بى انتخاب کرونا هم کُروى است درست شبیه زمین و بیست، بیست شده و اینک این کُره از آن کُره مى نالد و این چهل از آغاز مگر ناله کم کرد؟ یادش بخیر زمانِ حافظ شاهدانِ چینى بتِ چین...
-
منم آن شراب …
1399,03,21 01:43
منم آن شرابِ ساقى، چلّه اى، دردِ فراقى، همه شب کشیده داغى و نشسته بر بُراقى دردِ شیرین چشیدیم، جز خوشى نشد، ندیدیم چو، عقابِ نر پریدیم، غم، پرانده درد، ساقى! بنشین برم نگارا، برسان گُلى بهارا ز لبم بنوش یارا، راهىِ شهرِ عراقى چه نشستى میگُسارا؟ شُکرِ مى بجاى آرا لب بزن به لب انارا، نه سزاوار طلاقى به دعا دلم بگردان و...
-
بیت الغزلى خواهم شد
1399,03,21 01:38
من همان خاکم و با آب گِلى خواهم شد خُمره ى دائمىِ اهلِ دلى خواهم شد مهربانى اگرم قسمت هر روز شود بلبلِ خوش سخنِ دشتِ ولى خواهم شد بیخود از خود چو شوم خُلدِ برین مى گردم در دلِ باغِ غمین دسته گُلى خواهم شد شرم را گرچه نهادیم که تنها ماند چون نماید رُخ سُرخش، خِجلى خواهم شد گفته شد مشهدِ شبهاى شفا خواهى شد؟ گفته ام با...
-
من بى چراغ به شهر تو آمدم
1398,11,29 00:53
من بى چراغ به شهر تو آمدم هر کس چراغ خفته به دل دارد و شوم، همچون نسیم که خاکسترى بَرَد از آتش نهفته بگیرم شراره اى بر منقلِ دل هاى خستگان همچون نسیم مى گذرم نوبهار من! انسان، درون هر دلِ دیوانه خفته است باید که بیدار کنى خفته ى دلى گفتند: خفته، خفته، که بیدار مى کند؟ گویم: شبى به خواب سخن گفتم و کسى، بیدار شد و گریه...
-
سنتورِ تو سیمش بریده
1398,11,26 03:35
گُلم سنتور تو سیمش بریده کسى شیدا تر از عشقت ندیده بیا مضراب را بر فرق من زن ببین خون از سر و قلبم چکیده
-
قلبم باش تنها
1398,11,26 03:13
بخوان دشتى که بهتر خوانده از تو؟ بمان در دل که خوشتر مانده از تو؟ بیا سردار قلبم باش تنها چه خوش سرباز و هم فرمانده از تو
-
بیا دشتى بخوانیم نازنینم
1398,11,26 03:03
بیا دشتى بخوانیم نازنینم کنارِ هم بمانیم نازنینم اگر دنیا نماید بى وفایى غم از دل ها برانیم نازنینم
-
گاهى دشمنى ها از گمان ...
1398,11,12 23:01
شعر گاهى حکمت است و بحرِ جود مولوى صد آفرین زیرا سرود: هر کسى از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من لیک گاهى دشمنى ها از گمان از سر نادانى از عمق روان، بوده و باشد چنین دردى میان نیکى و دانش شود آخر عیان این سخن مولا علىِ پاک گفت آن درِ علمِ همه افلاک گفت: مردمان دشمن شوند از جهلِ خود تیغ بر گردن زنند از جهلِ...
-
آیا تو به یاد منی این کودک بی کس؟
1398,10,21 22:38
افسوس که در عمر مرا پیر نیامد آن صاحب انفاس و دلِ سیر نیامد آن کس که مریدش بشوم، روح مناجات از قطبِ جهان جانِ جهانگیر نیامد گوید که رهایت نکنم در شبِ غربت بیچاره شدم مونسِ ما دیر نیامد؟ صبرم به سر آمد نکنی رحم به حالم؟ الغوث رفیقا که به تقدیر نیامد تقدیر من این بوده که تنهای تو باشم؟ همراه طریق شب و شبگیر نیامد محتاج...
-
همان منی
1398,10,17 00:16
خدایااینکه خوبانت را بخواهی هنرست؟یا چون منی؟همان منیاسپرمگفتی بخوانخواندمتهمینو السلام.
-
تو، منم !
1398,10,12 01:06
جگرا تیر به قلبِ تو نباید بزنمدلِ دیوانه ی خود را ز روانت بِکنممنِ شیدا که دلت را ببرم تا به هوابه هوا تا ببرم لرزه بیفتد به تنمنوبتِ عاشقی ما که گذشته است جگر!خبرت نیست ز دردِ دگرم در بدنمخبرم گر برسد بیش و کمی فاتحه خوانو چه بهتر که ندانی که خریدم کفنمروضه خوانی نکنم تا که پریشان بشویبه تو گویم که به شادی بروم در...
-
شوکران غزال وحشى
1398,10,10 23:22
تویى آن آهوى زیبا، تویى آن غزال وحشى نتوان صید و تماشا، به کمان غزال وحشى منم آن که پا شکسته، به دلش امید بسته تاب و طاقتم گرفته، سر و جان غزال وحشى تویى آن سازِ بهشتى، که سرودِ حق نوشتى به دلم چرا چه کشتى، به جهان غزال وحشى نکُشم به غم غزالا، مزنم به شاخ حالا نکِشم مرا ز بالا، ساربان غزال وحشى تویى آن غزال شیدا، منم...
-
آرام بتاب همچو خورشید
1398,10,10 02:40
آیا نه چنین است زمین جاذبه دارد؟فرقى نکند بینِ سیاهى و سپیدى؟فرقى نکند بین جمادى و نباتىالّا به چگالى؟قانونِ خدا فرق ندارد به طبیعتاز جاذبه ى عشق چه دانى؟و از جاذبه ى مهر چه گویى؟از جاذبه ى حق که کشد دل به حقیقت؟از جاذبه ى یک دل صادق به صداقت؟از جاذبه ى سادگى طفل چه پرسى؟از جاذبه ى یک سرِ تسلیماز جاذبه ى ذرّه ى خاکىاز...
-
نمى گویم «دوستت دارم»
1398,10,07 02:03
آهدوباره عاشق شدمو به رسمِ عشق هاى لحظه اىِ هر روزدوباره دعا کردمدیگران مى رفتند با دعا و خدا مى مانددیگران در دعایمخوشبخت مى شدند و صاحبِ یاردستانشان، در دستانِ یار مى پیچید و من مى ماندم و خدا و شیرینىِ یادِ سرچشمه ى عشقمن می ماندم و به قولِ «میهالى»:«غرقگی» در دریای بی کرانِ نام و مهربانی و عشقو این «خلاقیتِ» پاکى...
-
چه کسى ثروت چشمان مرا داشت خدا؟
1398,09,29 08:22
اى خداى مهرباننگرانِ پاکى امنگرانِ کودکىروز اوّل که ز دیدارِ تو آمد بدنمگریه کار من حیرانِ جهان بود و دو چشمانم پاکچه کسى ثروت چشمان مرا داشت خدا؟ترسم اى دوست که آن ثروت بسیار رودثروت کودکى ام آه خدابازگردان و دلم ساده تر از کودکِ شش ماهه نمااى خداى مهرباننگرانِ دل شدمکه شود سنگخدایا چه کنم؟چشمه ى اشک شود خشکچه سازم...
-
دلم بیگ بنگ می خواهد
1398,09,27 23:21
دلم بیگ بنگ می خواهدبه قول فرهیخته تر هامهبانگدلم فریاد مى خواهدآرامش مى جوید در فریادو در فریاد آرامشهر دو با همدلم لذّت مى خواهد با درددرد با لذّتدلم شیدایى مى خواهدو در اوج شیدایى پژمردگىو در چاهِ ویلِ افسردگی، شیداییهر دو با هم دلم رؤیا تمنّا می کند و بیداریدلم بیداریِ سراسر رؤیاو رؤیای همیشه بیدارمی خواهددلم...
-
آشغال و کیمیا
1398,09,27 19:16
آن شب آشغال گریستاز دردِ کثیفىولى خوشحال بودبر سر کوى یار فتادهدیدارگرانِ یارِ مهسیمابه دیدارش مى رفتنددلش مى تپیدلگد مى شددلش مى شکستو تنگ مى شدامّا مى دانستمحبوبشآن قدرها تواناست کهحتّى آشغال را به نظرکیمیا کند
-
دخترک آمده امشب که شوم مست به رؤیاى وصال ...
1398,09,26 01:04
دخترک آمد و لب های مرا بوسه بزد؛ رفت که رفت؛روز و شب هاست خدایا که خیالش بخلد: رفت که رفت؟کی توانم که تمنّا بکنم کاش نمی آمد اوشادی اش مانده و گاهی بُکُشد: رفت که رفت.دخترک آمده امشب که شوم مست به رؤیای وصالکاش این خواب خوشِ دلشده آخر نشود؛ رفت که رفت؟لا اقل کاش نویسد و بگوید که چرا آمد و رفت؛درد حیرانی ما را کَمَکی...