دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

تو، منم !


جگرا تیر به قلبِ تو نباید بزنم
دلِ دیوانه ی خود را ز روانت بِکنم

منِ شیدا که دلت را ببرم تا به هوا
به هوا تا ببرم لرزه بیفتد به تنم

نوبتِ عاشقی ما که گذشته است جگر!
خبرت نیست ز دردِ دگرم در بدنم

خبرم گر برسد بیش و کمی فاتحه خوان
و چه بهتر که ندانی که خریدم کفنم

روضه خوانی نکنم تا که پریشان بشوی
به تو گویم که به شادی بروم در وطنم

به خدا بنده ی عصیانگر او بودم و مست
همه دم رخ بنمود و به رخش رو نکُنم

ز کَرَم هستی و دانش به مَنَش داده و درد
چه شود گر نشود قلب به نامش بزنم

همه دم گرچه خدا گفته محبّت بکنید
مهربانی ننمودیم به انسان و غنم

جگرا گر دلت آتش زده ام باز ببخش 
ستمی به خود نمودم که عزیزا تو، منم!

به خدا مرگ رسد، حُزن به دل، خنده به لب
خبرِ هول رسید و غوثها بر کفنم