دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

تشنه

 

شوق پرواز ندارم تو چرا بال مرا می چینی؟

بازی خاکی این مرغ هوا را تو فقط می بینی

گرچه آزرده ام ای دوست ز نازک جانیست

از چه می گردی و گشتند بیابند به قلبم کینی

مسلکم گرچه کمم  شیوه ی خوبان جهانی مستست

عشق شد کار من و بهتر از این شیوه نشد آئینی

زخم قلبم شده طرحی که نشاید که دهندش مرهم

یادگاریست ز ایّام جوانی ز غم شیرینی

ای کبوتر نگران شکوه نکن غصّه به سر می آید

شکر کن بال گشا هیچ نترس از جهش شاهینی

آه من خسته ام از کوهِ گرانی که کمر را بشکست

بارِ ما کج شد و ترسم نرسد بار چنین سنگینی

روزگاریست سُرایش که لبِ تشنه ی تو می خندد

از جنونست که دیوانه بخندد به غم دیرینی