عشق آمد خواب ما را پاره کرد
عشق آمد نام ما آواره کرد
عشق آمد جان ما را پاک سوخت
عشق آمد جامه ی مستانه دوخت
عشق آمد چون نسیم روزگار
عشق آمد همچو رگبار بهار
عشق آمد همچو توفانی مهیب
عشق آمد تا شود در خون غریب
عشق حالا آشنایی می کند
عشق در جانم خدایی می کند
عشق مخلوق عجیب کردگار
عشق اوّل ذات ناب کردگار
عشق را اوّل خدا معشوق شد
عاشق دلبسته را معشوق شد
عاشق اوّل خدا معشوق او
عاشق و معشوق او شد روبرو
عشق چون کوهست زیرش چون روی
تا کجا دنبال این توفان دوی؟
عشق آخر می کشد گردن بنه
چون شدی عاشق سر رفتن بنه
عشق را کی می توان پیدا نمود؟
عشق خود می آید او شیدا نمود
عشق قدری هست مثل آفتاب
آفتابِ عشق تا سوزم بتاب
ذرّه شو در آفتاب عشق هان
تا روی در آسمان این جهان
عشق نه از اختیار و جبر بود
عشق شاه سرزمین صبر بود
عاشقی کار دل و دلدار نیست
جز خدا آگاه حال زار نیست
زجرهای عمر مجنون می کشید
آه لیلی باز هم شد ناپدید
عشق آمد بار إلها یار نیست
قدر دنیا قدر یک دیدار نیست
لحظه ی دیدار مجنون تر شوی
آنِ رفتن باز محزون تر شوی
لحظه های نابِ دنیا پیش تو
بوده ام آری منی من خویشِ تو
عمر عاشق جز نگاهی باطل است
مرگ بر عاشق دمی گر غافل است
آن زمانی که تو عاشق می شوی
بار بردار حقایق می شوی
آن زمانی که تو عاشق می شوی
ساکن دشت شقایق می شوی
آن زمانی که تو عاشق می شوی
فارغ از فکر خلایق می شوی
آن زمان نان و خورشتت نام دوست
آهوی وحشی دشتت رام دوست
آن زمان خود در شکی آیا منم
این سر شیدا و بی پروا منم
این خمار جام آیا من بُوم؟
مست و لایعقل پریشان می دوم!
عشق رمز و رازها دارد بدان
دفتر دل را خداوندا بخوان
عاشق از اسرار مستی بی خبر
حالیا معشوقه حیران چشم تر
در تکاپو از چه شیدا گشته ام
وه شگفتا از چه لیلا گشته ام
حال لیلی این بود مجنون چه شد
در جنون شد از که پرسی چون چه شد؟
عاشق بی عشق تنها یک «ألف»
عشق هم آمد دوباره تک «ألف»
عشق گو بی «واو» و «مِ» معشوق چیست
مو شود آری غمِ معشوق چیست؟
عشق تو گر از زمین پر می زند
آسمان را می دَرَد سر می زند
تا شود عشق زمینی پایدار
عشق ایزد را به دل محکم بدار
این کبوتر را برای عشق حق
خود بدست خویش آور تا شفق
خنجرش زن عشق را آماده کن
سینه ات خونین چو خون باده کن
هر چه من عاشق شوم معشوق تو
اصل عشقی معنی و منطوق تو
بار إلها عشق هستی، عشقِ ما
عاشقی را خود ستودی عشقِ ما