بکن اى جان، دل خویش از جگر و جان کسان
سر فرو هل ز نظر بر در ایوان کسان
این که با یک نظر از قلب تو آرامش برد
روزگاریست شده پرتو چشمان کسان
عُمر کوتاه به جز مهر چرا سر بکنى
و از چه شیرین نکنى ساعت جانان کسان
آمدى تا به جهان رنگ خدایى بزنى
پس از این نقش تو و نوبت احسان کسان
هر چه کردى تو در این محفل شاهانه گذشت
که خدا هست، امیدِ تو و سلطان کسان
بعد از این مرحله در قافله ى یار نشین
تا که آرام کند جان تو رضوان کسان
مرگ شیرین به خدا پیش عسل چون ملکه است
اینچنین بر لب جویى بنشین آنِ کسان!
شنبه 15 آبانماه سال 1395 ساعت 00:30