دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

آشغال و کیمیا


آن شب آشغال گریست
از دردِ کثیفى
ولى خوشحال بود
بر سر کوى یار فتاده
دیدارگرانِ یارِ مهسیما
به دیدارش مى رفتند
دلش مى تپید
لگد مى شد
دلش مى شکست
و تنگ مى شد
امّا مى دانست
محبوبش
آن قدرها تواناست که
حتّى آشغال را به نظر
کیمیا کند