۱)
شمع و گل و پروانه بگویید نیارند، نیارند
فتّانه دگر در برِ دیوانه نیارند، نیارند
۲)
گویی که شدم عاقل و فرزانه خدایا چه کنم من
گویند که دیوانه برِ عاشقِ فرزانه نیارند نیارند
۳)
در قصّهی غمناکِ منِ دلشده دیگر خبری نیست
گویید که اسطوره و افسانه نیارند نیارند
۴)
در خانهی دل صحبت اغیار دگر شام و سحر نیست
جز نورِ رُخِ دلبر جانانه نیارند نیارند
۵)
چون نوبتِ آغوش شود، کس نفرستید به بالین
در بسترِ مه، حور به این خانه نیارند نیارند
۶)
خلوتکده شد خانه و هنگام مناجات و دعا، آه!
جز همسفرم یار و طبیبانه نیارند نیارند
۷)
یک دستِ مناجاتیِ من در کمر و دست دگر را،
در عرشِ خدا بینی و پیمانه نیارند نیارند؟
۸)
بیگانه نگر باز شده عاشقِ مژگانم و گرید،
گوید که طلا از کف بیگانه نیارند نیارند
۹)
ای قندِ سپیدی که قمر مُرد به پایت چو فشاندی،
اشکت به تنم، تا میِ میخانه نیارند نیارند
۱۰)
گوید به خدا مرگِ مرا بینی و یادآر شوی تو،
بیرحم برِ کودکِ دُردانه نیارند نیارند
علیرضا یادآر