اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

مهربانى


مهربانى یعنى ...
که نبودیم و تو بودى و تو اى خالقِ یکتاى جهان

مهربانى یعنى ...
آفریدى که محبت بکنى با همه ى هستىِ پر مهر و فروغ

مهربانى یعنى ...
که زمان و که مکان و کیف و جوهر، همه را آوردى،
که محبت بکنند
و که عاشق بشوند
سرخوش از مهر و فروغت بشوند
آنک از غایتِ عشقى دلکش
سر فرو پیش تو آرند از آن شیدایى:
این همه مهر کجا؟ 
پاکى آن عشق کجا؟
و چه سان وصف تو گویند از این مشتاقى؟
چه توان کرد به جز سر به در و درگهِ تو ساییدن؟
اى تو اى مهرِ تو یکتا و تو اى واهب این یکتایى

مهربانى یعنى ...
بى نیازى به محبت خیزد
و از براىِ مهربانى، عقلى
آفریند که برد راه به خورشیدِ محبت آن عقل
عقلِ تو عشقِ منست
که به مهرت دادى
به محبت دادى
که شود عاشقِ تو

عقلِ عاشق، عقل است
که پرستد ز سرِ شیدایى،
مهربانى را او
که همه گنجِ محبت از اوست
و شکیبا کردى
عقلِ شیداى جهان را تا او
راهِ عشقى به جز آن مهر نداند هرگز

مهربانى یعنى ...
دانشى دارد عقل، دانشى دارد عشق
که چه سان مِهر بورزد که شود حاصلِ آن مهر و دوام

مهربانى یعنى ...
هر چه جز رحمتِ خویش آوردى
حکمت این بود که در خدمت آن سعىِ فراوان بکنند

مهربانى یعنى ...
قدرتى آوردى
به محبت دادى
که تواند همه کس غیرِ تو رحمت آرد
این چنین بندگىِ خویش به گوشم خواندى

مهربانى یعنى ...
بندگى، بندِ دلى وصل به آن رأفتِ بى پایانت
هر کمر پیش تو از دانش و عقلِ واله،
بیشتر خم بشود،
بشود بنده ى آن مهرِ فروزان جهان؛
همه ى جام وجودش بشود
پر ز دستان یکى ساقى تنهاى شبِ تنهایى
ساغرى دارد او

مهربانى یعنى ...
ساقىِ عشقِ تو مى نوشاند
از شرابِ مهرِ پاک و نابت؛
هر که آن را نوشد
مى شود حلقه ى درگاهِ جلالت اى دوست
بنده ى عاشق و زیباى جمالت اى دوست
مى شود مست و شکیباى وصالت اى دوست
مست از جامِ شبِ شیدایى

مهربانى یعنى ...
هر که شد بنده ى تو، مُهر رسالت دارد
جامِ نابى ز مىِ پاکِ وصالت دارد
کیمیایى چو محبت دارد
هر چه دارد ز صداقت دارد
ز امانت دارد
ز اصالت دارد

مهربانى یعنى ...
هر که مهرش افزون، دانشِ افزون دارد
قدرتى از کف دستانِ تو دارد آرى
معجزاتى آرد
که به جز از سر آن چشمه ى رحمت نتوانى یابى
چشمه ى خیرِ فراوان که نشسته است کنارش ساقى
ساقىِ معجزه ى علم و تلاش و قدرت
ساقى وادى پرپیچِ محبت، رحمت

مهربانى یعنى ...
هر که در قلب محبّت دارد
یادگارى دارد،
از تو اى هدیه ى تو آتشِ مهرى در دل

مهربانى یعنى ...
دلِ دریایىِ خوبان خدا
و همان عرش خدا
که به ذراتِ جهان عشق بورزند و به مورى و به نزدیکى و دورى
و به حورى و به کورى
و به بینایى و بیدارى و خوابى و به دستانِ یتیمانِ فقیرى و به چشمانِ عزیزانِ غریبى
آرى

مهربانى یعنى ...
آن که در خویش از آن صافىِ بى غش دارد
مَلَک از عشقِ تو،
با عقلِ تو پیشش افتد

مهربانى یعنى ...
غایتش آن که هر آن کس که شود حاملِ آن کوه عظیم
شود او یک شبه مسجود ملائک آرى

مهربانى یعنى ...
گل آدم که به پیمانه ى آن خاکِ محبت مى زد،
مهربانى که شرافت مى داد
به پدر، حضرتِ آدم و به یمنِ پسرى
او که خورشید محبت از اوست
رحمتى چون برکاتِ خورشید
که درخشد به میانِ شبِ اولادِ پدرجان آدم
این چنین لایق آن سجده توفانى شد
همه ى عرش چه رحمانى شد
هر که دور از پسر و از پدرش گشت چه شیطانى شد
آدمى روز ازل آه چه سلطانى شد
هر که دور از پدرم آدم و آن توبه ى رحمانى شد
هر که دور از هبتُ الله و وصیانِ پدر شد به عجب وادى شیطانى شد
دور از چشمه ى شیرینِ نکویى و به زندانى شد
باز محسودِ شیاطین شد و شیطانى شد
بى نصیب از نفسِ بادِ سلیمانى شد
دلِ او سنگ ز عُصیانى شد
ساقیش جام پلیدى ز چنگال و به رنگِ خون شد

مهربانى یعنى ...
که محبت کردى
آن زمانى که به جز خویش پدید آوردى،
نور و روح و عقل و جِبْرِیل و سرافیل و مِکائیل و ملک پشت ملک
آوردى
ملک وصل و وصال عزرائیل ...
از کرمت آوردى
تا که از جامِ عنایات تو نوشند محبت کردى

مهربانى یعنى ... 
تا ستایش بکنم اسم نهادى بر خود
تا بخوانم که برم لذت از آن خالقِ این روح و همان نور و ملک
خالقِ من
او که برخاست و من را آورد
و ملک را آورد
اسم و آن واسطه ى وصلِ الهى آورد
همه اسماء الهى و چونان نورانى
خالقِ اسم و کلام و لبخند
تا که در آن کلمات
دستِ جانم ببرم
تا رسم بر درِ این خانه ى آن مهر و غمِ پنهانى
شادىِ دائمى نور شبِ ظلمانى

مهربانى یعنى ...
اسمِ زیباى إلٰه
او که شیدا بکند واله و حیران بکند جانم را
و بیفتم به درِ خانه ى الله، الٰه

مهربانى یعنى ...
اسم رحمٰن ِ تو اسمى که بخوانم به تو این شعر سراپا غزلم
مهربانى فراگیرِ تو رحمن که به جودت به وجودِ همه موجود زدى
رنگش را
رنگ رحمت آرى
مهربانى آرى

مهربانى یعنى ...
اسم زیباى رحیم
مهربانىِ تو با هر که به درگاه تو رحمت آرد
رحمتى از تو بگیرد و چنان خورشیدى
عطرِ رحمت پاشد
ابر و باران گردد
بر خلایق بارد

مهربانى یعنى ...
که تو گفتى که بخوان
به اسمِ الله 
و رحمن و رحیم
و چنین مى خوانم
به اسمِ الله 
و رحمن و رحیم

مهربانى یعنى ...
با چنین ذکر شود دل به تو و عشقِ تو و یاد تو،
دل، رحمانى
پیش از آن گر تو برانى ز دلت شیطانى ...