گنج من آخر تو را در گنجه پنهان می کنم
عاقبت بر تو لباس یاس و ریحان می کنم
خوب من روزی دو چشمم خانه ی امنت کنم
صاحب آن سفره را در خانه مهمان می کنم
در دهان قلب تو از شهد چشمانم نهم
جان خود مست از شراب جام چشمان می کنم
راز می گویی دلم را موج آن مژگان ببرد
شورم افزون می شود موجم که ویران می کنم
اعتراضی می کنی دیگر تماشایم نکن
باز من صیادِ تو صید فراوان می کنم
باز آهو در پناه دست صیادش خزان
میخزد خواهش کنان من کار شیران می کنم
باز می لرزد دلم آیا گل یاسم فسرد؟
باغبانم من شگفتا کار توفان می کنم
های ای معشوقه، ای آتش زده بر جان و دل
گو چرا در آتشت سر تا گریبان می کنم؟
های ای مغرورِ من، طاووسِ من دیگر چرا
گشته ای بی بال و من کاری چو باران می کنم؟
دیگر از بهر دلم، نه، از برای عشق یار
گفته ای گر عشق گوید محو شو آن می کنم