دخترى گاز گرفت
پسرى داد کشید
دستِ او درد گرفت
پیش قاضى رفتند
تا که قانون خدا را گوید
حُکم از قرآن گفت:
هر که از مرز گذشت
تو همانسان بگذر از مرزش
پسرک گاز تواند گیرد
روز داد آمد و باید بزند داد کنون آن دختر
گر بگیرد گازش
پسرِ قصه ى ما
دست او بر دهنش
دستِ محکومه چه شیرین دستى!
دخترک داد نزد
پسرک رفت به صحرا و گریست
که خدایا شکرت
نه فقط چون که مرا گاز گرفت
نه فقط چون دهنم شیرین شد
این که عمریست اگر دردش هست
قصه آنست که او محرم جان است و خبردار نِیَست
لبِ جان شیرین شد
اشک ها جارى شد
که جمیلا به سرم هر چه جلال آوردى
به خدا شیرین است
کاش در آن صحرا
پسرک پیر شود
ذکر او شُکر شود
اى کاش!
یکشنبه 16 تیرماه سال 1398 ساعت 06:47