ای دختر سنتوری جز دل دگر ندانی
پیوسته گفته ام این، عشق منی همانی
حالا بیا و برخیز یک بار هم نظر کن
لیوان خالیم را خالی شو از گمانی
این بار هم مرنجان من را که در غم افتی
باید گمان نکردن تا کی مرا برانی؟
از فکر دور کردن از خود مرا برون شو
این اشتباه باشد، بی عشق، کی بمانی؟
من هر چه بوده باشم، قلب تو ام شرارم
بیچاره می شوم من، بی من اگر توانی
ای عشق پاکم ای جان، صبری پر از سروری
یک بار دیگر ای جان باید مرا دوانی
قول و غزل نخوانم تا دلبرم نخواهد
دلبر مگو که دادی دل را به دلگرانی
من یوسفت نبودم، یوسق عزیز مصری
حتّی نبوده ام من نجّار یا شبانی
حالا متاع خود را دور سرت بگردان
با خود بگو جوانم، بَه بَه به نوجوانی
می ترسم از شب تار مهتاب رفته امشب
یا رب امان من ده یا رب بده امانی
در آسمان نوشتند با خطّ خون و اسپند
من نیز دیده ام این، قرآن ز بر بخوانی!