صنما هان! بغلی گریه بدهکار منی
آخرین مشتری نقدی بازار منی
نکند فرق در این داد و ستد آخر کار
که به دنبال قبول من و انکار منی
چه به ما داد شراکت به جز این درد که تو
به رخ ما بکشی آگه از اسرار منی
بنگر سقف تجارتکده ی ما بشکست
هاتفی هست که گوید که تو معمار منی
سودها رفت و زیان ها و شب و روز گذشت
خبر آمد که شکستی که گرفتار منی
شانه ی گریه پذیر تو چنین طاقت هست
که بلرزد ز نفیرم که تو دلدار منی