من خرامانم خزانم خانه بر دوشم خدا
خسته ام پا در رکابم مست و مدهوشم خدا
تا ببینم روی او چشمی شوم گریان کبود
تا که راز آسمانی بشنوم گوشم خدا
آب آن چشمه زلال است باز باران آمده
از لب شیرین او نوشینه می نوشم خدا
جامه ی سدری من، من جامه ی مشکین او
او مرا می پوشد و من جان او پوشم خدا
گوییا بر دیگ آتش بسترم گسترده اند
آب بر آتشفشانم؟ از چه می جوشم خدا؟