دلم لرزید و دارد او خبر نه؟
لبش خندید و از پایش اثر نه
سفر باید کنم از شهر یارم
بمانم یا روم آری حضر نه
اگر آغاز گردد سال ماهی
مرا ماندن به فرجام صفر نه
دلم هرچند در یادش بماند
و لیکن عزلت و ترک سفر نه
خراب آباد هر جا او نباشد
مرا بی وصل او فتح و ظفر نه
دلم می لرزد و اشکم بریزد
خداوندا کنم توبه دگر نه
سرم شب ها ندارد خواب دلکش
نخفتن شب اثر دارد ضرر نه
شبم تاریک و دل در انتظارست
شبی تارست و پایانش سحر نه
به من موری بخندد در خیالم
روم پیشش به شمشیر و سپر نه
سرایش این غزل از حد برون کرد
رود اشعار پاک او هدر نه