تا بخندد نوگلی تنها دلا کاری بکن
سفت کن شال کمر را و کمی یاری کن
خفته ای عمری و خوبت را ز یادت برده ای
التماست می کنم برخیز و بیداری بکن
گاه هم کاری نمی آید ز دستت غم مخور
گریه کن اشکی شبی جاری کن و زاری بکن
بر تنت باید بدوزی خوش لباس عاشقی
پود آن را از محبت از غمت تاری بکن
کوه سینا وادی اقدس نیفروزد دگر
خیز و این جا نور و آن جا شعله ی ناری بکن