آن روز غُراب گور می کَند
تا آن که برادرش بپوشد
قابیل به سر زد که چنینم
ای وای که ناتوان ترم من،
از پنجه ی آن غرابِ بیدار
قابیل عموی نوع انسان
زان پس که برادرش بمیراند
عاجز شده چون کُند برادر
آموخت
غراب شد معلّم
از قتل و گناه او چه بسیار
گفتند و پناه بر خداوند
از سرکشی از گناه وعصیان
اما سخنی دگر بگویم
هر چند بدی کرد به عالم
چون عجزِ خودش دید بیاموخت
حتّی ز معلّمی چو حیوان
قابیل اگر چه بد نموده
لیکن چه نکو شیوه نموده
آن شیوه ی درسِ او ز حیوان
من نیز به ظلمتش بگیرم
درسی ز سیاهی شبِ تار
درس از حَیَوان دگر بگیرم
حتّی ز تمامِ مردمانی
کآنها همه پست تر ز حیوان
بر خیز و به گنجشک نگاهی
آواز غراب رازِ خود کن
از سگ تو بگیر درسِ او را
از گربه شمایلِ ملوسش
با باز دلت باز بیا باز،
بنمایش و از غاز بیاموز
با فاختگان دو چند بنشین
میمون، به یمن فالِ او زن
طاووس، بیا شود همایون
طوطی به سخنوری شهیرست
تمساح، پر از شور و شرارست
آهو، به دو چشم او نظر کن
روباه، نگو از او حذر کن
از وحدتِ جمع ِ گرگ وا گو
از شیر بگو، بگو که سلطان،
تا کی بنشیند به سرِ جای
از قامت دلجوی زرافه
از ناله ی مرغ صبحگاهان
از چکاوک از چاک دل زار
از اردک و از مار و سمندر
از جنگل و دشت و کوه و صحرا
زانو بزن و تو نیک آموز
پروانه سکوت کرده آری
موری ز سخن نموده دوری
از صحبتشان درس بگیرم
و از سکوتشان پند بگیرم
یا رب به عنایتی سرایش
این دلشده را تو پند آموز
وقتی که غراب شد مدرّس
یا رب تو نگاه کن نگاهی
از جرعه ی تو خاک گُلی شد
همراز نوای بلبلی شد
هر چند که خاک بِه ز من شد
امّا تو مس مرا طلا کن
قلبم نشود سنگ خدایا !
العفو خدا ز گفت بسیار !
العفو ز عصیان شب تار !
العفو ز لحظه های بی یار !