اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

هلهله

  

دردست که در دل گله دارد

گاهی هوس هلهله دارد

ما خانه نشین ده بالا

ما درد کش والهِ والا

جامی است که ما لب بگرفتیم

مرگ است که ما تب بگرفتیم

شب رفت و سحر رفت و زمان ها

ما مانده به ساحل به کران ها

غم لنگرِ خود در دلِ ما زد

برخاست و سنگی به دو پا زد

شاهی است که تختش به میان است

رودی است که او در جریان است

جمعی است گرفتارِ رخِ دوست

شیرین شده دیدارِ رخِ دوست

تنگ است دل و ناله هنرمند

اشک است گل و ژاله هنرمند

شمع است که سوسو زند ای جان

چشم است که هر سو زند ای جان

شبها دل من در پی یارست

ای یار کجا روی نگارست

آن یار که دل پاک نکردم

از غیر گل از خاک نکردم

شاید که همان خاک دو پایش

لیکن همه افلاک دو پایش

سخت است که خوبی بنوازی

حیف است به چوبی بنوازی

جایی است نهان خوب رخ من

درجی است عیان خوب رخ من

ما ناله ی دلدار شنیدیم

جز حاجت دل هیچ ندیدیم

سنگ است اگر دل چه بگرید

حیران شده پیوسته بگرید

با کودکِ جان حیله نمودیم

پروانه در این پیله نمودیم

کرم است که آزاد نمانده

دردست که دل شاد نمانده

موری است به دیوانِ دل ما

مورند و دیوانِ دل ما

دیوست و کجا خانه نموده

و آن یار به ویرانه نموده

غیرست و سخن از تو مسیحا

با اویم و من از تو مسیحا

می دانم و می دانی و داند

می رانم و می گریی و راند

در دستِ که یوسف بنهادم

چاه است که یوسف بنهادم

صد بار من و توبه ی اغیار

بیچاره منِ گمشده ی یار

ای یار گرانمایه بگیرم

پیش از لحظاتی که بمیرم

عمری است که من مرده بزیم

وقت است دگر زنده بزیم

زنده است هر آن کس به تو نازد

جانست که باید به تو بازد

جانست، شرف بهر تو مردن

این تن به کجا تا به که بردن

بهتر که شوم خاک سَرایت

شرم از تو منم نظم سُرایت