اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

دریا

به کدامین گناه شکنجه شدن؟

تا به کی ز دوری یار از فراق نالیدن؟

تا کجا برای دیدن یار از رهی دگر رفتن؟

تا به کی سر به زانوی غربت به دیار و به غربت بردن؟

تا به کی تو نباشی و باشم؟

تا به کی تو بخواهی و خواهم؟

تا به کی خواهش از جهان که من خواهم؟

یار من گل باغ است خار از چه خوانیدش؟

تا به کی شکنجه شوم؟

تا کجا بر سرم کوبید؟

دل من تنگ شد برف هم خوابید

ولی شبِ آذر تنم پر از سرماست

دوباره بارش برف خسته شد

سرما ماند

یخست دست من چو قندیل

به پیرهن به روی قلب برم تا که دستم را

ألا دل دور از دهان و دیده ی من

به آن صفای  دهان و سینه ی خود

دو دست من به کفت گیری و کنی هایش

شبی گذشت و دریا را

به زیر بارش باران و برف می دیدم

من از صدای غرش دریای توفانی

چو موش خیس می ترسیدم

به پا اگر چه به شن ها

لگد زدم که نگارم تو را نمی خواهد

کنار ساحل شن ها

شبی که آسمان این دریا

چو من ز غم بگریست

دو دست تا خود باران کشیدم و خواندم:

دعای راز عجیبی که در فراق تو می خواندم و تو می خواندی!

اگر چه دستم ز چتر خالی بود

لباسِ خود، بر سرم کشیدم و باران به پای من می خورد

شبی که بر دل زارم خزان عیان بگریست

شبی که شکوه نکردی و آه هایت را

ز باد سرد پر از ژاله می شنیدم من

من از کشاکش دریا

من از هجوم حجیمش

دوباره ترسیدم

هوای باد زمستان تن مرا لرزاند

و پای من چو دلم در گِلی به زندان رفت

دوباره صولت باران و باد بیرحمش

و من که چشم از خروش دریا نبردم از شوقش

به یادت افتادم اینکه خشمم تو را گرفت و هنوز از خدا مرا خواهی ای هواخواهم

و من شبیه تو یادم به خنده های لطیف و پاک دریا بود

 

آذر 90

گیلان

رشت