این که از جور زمان در دل من خون کرده || شعر زیبای منِ مست چه افسونکرده
تیشه ها بر دل سنگش زده ام کوه بریخت || ابر چشمم بنگر لاله به هامونکرده
دشت قلبش چه عجب هیچ نمیروید آه || آه از گریه از این درد که جیحونکرده
موسیِ نیل شدم لیک عصا کار نکرد || گریهها دست و عصا از غمِ هارونکرده
چوب خشکی ز سرِ عشق کند معجزهها || مهرِ جان و لب او بادیه کارونکرده
در پی عشق بپاشد به جهان آب و حیات || سنگ را عشق بدان شعبده،مارون کرده
آه دیوانه نیامد که جنون افزایی || خوش طبیب آن که به سر ولوله افزونکرده
ای که بیمار نمودی و نه درمان بکنی || نوشِ آغوش، تو را مرغ همایونکرده
از سرِ عشق کلون از سر و جانم بردار || آه بیرحم قفس خانه مجنون کرده
دلبرِ ما شده و قصد گُشایش دارد || خنده ناب سرایش هله مفتون کرده
۱۷ آبان ۱۴۰۲ ؛ ساعت ۱۶:۰۵
تهران، اوشان