همچنان یاسِ امین الدّوله باید تا کجا پیچیده شد
بر سرِ دیوار خانه با که باید دیده شد؟
مثل پیچک بر تنِ سروِ چمانی تا به کی باید خزید؟
در وصالِ یار باید لحظه ای خندید و هم غمدیده شد
می شود شمعی شد و چون چشمه جاری شد وَ آخر خشک شد
می شود گاهی برای مجلسی تاریک نورِ دیده شد
جمله ای بودم که آسان بود فهمِ واژه هایم ای خدا
من معمّا گشته ام هر روزم از این رازها پرسیده شد
بارِ من سنگین به دوشم همچو کوهِ بیستون
مهربانست آن کریم و خوش گمانم جُرمِ من بخشیده شد