.
۱
دیوانه های مهربان، در کوچه پس کوچهی جان
کارِ خدایی میکنند، در گوشهای از کهکشان
۲
این عاشقان جان برکفان، چشمی به سوی آسمان
پُر درد چون بادی وزان، دردی چو دردِ کودکان
۳
دل بسته دل بر خوبشان، آنکس که دارد صد نشان
آن پاره تن جانِ نهان، دُردانهی پاکِ کسان
۴
پوید مرا، شوقِ روان، خواهد گشایم این لبان
گه آیدم هر شب عیان، گه میشود از من نهان
۵
آغوش وا بر طفلشان، این جان دور از چشمشان
یارم شکسته در خزان، اُفتد چرا در پایمان؟
۶
یارا غرورت نشکنی، طفلی رها کن در تنی
بر پای او افتان مشو، ای کودکِ قلبِ تپان
۷
ترسم غرورت بشکنی، چون ما کُشی در خود منی
طاقت ندارد جانتان، پیشش فرو افتی جوان!
۸
دورِ از منِ خود ناله کن، همراه چشمم گریه کن
جز همدلی با قلبمان، این بیتوان، چون میتوان؟
۹
با ما مکن آن زیرکی، آتش بگیرد کودکی،
باشد کنارت ساده دل، امّا تو همچون عاقلان
۱۰
یادآرم آن طفل دلت، آن شمعِ پاکِ منزلت
یادم مبر از یادِ خود، ای آینه، ذوقِ روان
.
۱۴:۵۷ چهارم بهمن ۱۴۰۲