.
شعر ۳۲۹ اُم
.
من که از چشمان مستت مستتر هستم صنم
کی توانم از عقیقِ چشم تو دل، دل کنم؟
صورتی را خونِ چشمانِ تو را دیدم دلا
چشمهای جوشید از چشمِ دل و جان و تنم
دیدمت هقهق زدی هقهق زدم با هقهقت
میزند چنگی غمت بر این جگر، هم میزنم
صورتی شد عالَمم چون عالَمت ای سبز من
در وجودت خویش را بینم، بگویم این منم
ای صفای کهکشانها مهربانا جانِ ما
ای هوای بعد باران رحمتِ مرد و زنم،
یادم آمد آرزو، یادآر میگفت آن دهان
لحظهها شیرین که در قلبِ ظریفت ساکنم
.
امضاء: علیرضا یادآر
.
ساعت ۲۰:۲۰ چهارشنبه ۲۶.۲.۱۴۰۳
.