نوشابه سیاهی نوشم شبی کنارت
لب میزنی به شیشه لب های خوشگوارت
گویی بگو شرابت آن اصل جنس باشد
سرخیِ ساغرم شد در فصل انتظارت
نوشابه سیاهی نوشم سپیدِ شیرین
گویی به من گذارم دستی بر آن عذارت
ای صورتی زیبا، با من بنوش این را
تا بوسه ای نشانم بر روی گلعذارت
نوشابه سیاهی آیی به شرق نوشی
گویی بده شرابی از دست آبدارت
لیوان من بگیری نوشی کمی نگارا
لب بر لبش گذاری لب های چون بهارت
نوشابه سیاهم نوشی سپید گردم
اسب سیاه بودم یا عاشق و سوارت؟
گویی که زنگی من، رومی شدی حبیبا
نورم شدی و گشتم هر لحظه تار و مارت
بازوی تو بگیرم آن ساقه با دو انگشت
یک لحظه مست گردی من هم شوم خمارت
بیخود شوم بیفتم در پیش پایت ای دوست
چون بیخودم بگویی گلواژه قصارت،
گویی بمیرم ای دوست تا درد تو نبینم
جانم شود فدایت با نوشِ بیشمارت
لالِ عزیز!. گویی: لالاییم چو کودک
مادر شوی برایم بوسی لبانِ یارت
لالِ عزیز و لیلا، لیلاترم نجیبا
لب میگشایی و من، آخر شوم نگارت
لال عزیز گویی: عُمرم به روی عُمرت
گویم نگو بمیرم با صحبت و هوارت
لال عزیز یک شب، ناخن کنی به جانم
فریاد عشق آری بر یارِ دوستدارت
گویی به من نمیری، مرگی چو مرگ خورشید
با من بمان عمری با قلب داغدارت
لالِ قشنگِ مستم، ای جرعه ألستم
گویی مرا به بر کش، هر شب در این عمارت
لالِ قشنگِ دریا، موجم فرو نشانی،
ساحل شوم کنارت با اسبِ آزگارت
لال قشنگِ طوطی، در جامهی بلوطی
چایی به من دهی تو با دست و انکسارت
غرق تو میشوم من، آن شب میان کُلبه
یخ میشود دوباره چایی روزگارت
دست تو را بگیرم، بوسم چو شاه گردم
پیشانیات ببوسم با زُلف و کفر و دارت
هی شانه میزنم من، بر گیسوانِ جادو
آنک کنی پریشان آن زلف پرشمارت
تا بارِ دیگر ای یار، بافم سهگانه زلفت
دستم کشم شود یک، آن زُلفِ تابدارت
آنک تو را ببینم از پُشتِ سر چو ماهی
زلفت به شانه آری، آیم در آن اسارت
گه از مقابل تو، گاهی کنار و بالا
دورت ببین بگردم با شوق آزدارت
الهامِ نخل آمد، ساقی خدا خدا گفت
سرها ز نیزه آمد، پایان شده جسارت
یادآر آن که روزی، پروازِ سُرخ کردم
گفتند آمدی و سوتی زده قطارت!
علیرضا یادآر