اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

طاقت ندارم نتوانم به بر کشم ...


طاقت ندارم که ببینم فتاده اى
دستم کشیده سویت و دستى نداده اى

ژرف دلت گرچه به سویم نموده میل
بر ما کنى پشت به امّید جاده اى

دستت به دستان طبیبى که مدّعى است
آغوش سوى من نه، به سویش گشاده اى

مُشتت شده پُر ز دواهاى آن طبیب
کى جان دهد سنگ به انسان مرده اى؟

گویى به خود آه عزیزم شفا دهد
در چشم تو نیست عزیزت چو باده اى. 

حتى به پیش پاى منت سنگ مى نهى
چوبى به لاى چرخِ طبیبى نهاده اى

گر چه فقیر شکر گزارى نبوده ام
در فکر تو بودم و شُکرى نکرده اى

دانى که تشنگان به دیارت فتاده اند
ساقى مهربان سر و ساغر شکانده اى

طاقت ندارم که ببینم به پیش چشم
زجرى کشند در شب و روز کشنده اى

خود را پرستى و مستى ز خویشِ خویش
بى رحم مانده اى و ندانى که بنده اى؟

چون مهربانش نشناسى وجودِ حق
مرده دلى زنده نکردى به خنده اى.

تا بنده ى مهر نگردى شبِ سیاه،
تابنده هرگز نشوى، درس خوانده اى؟   

طاقت ندارم نتوانم به بر کشم
طفلی که از جفا ز بَرِ من کشانده ای

گریان روم من ز دیارت عزیز من
تا روز وصل زنده کند بازمانده ای 

من می روم لیک دلم باز پیش توست
عیبم مکن، خویش ز خویشت رهانده ای

این غیبتی را که ظهورش به دست توست
ای بی وفا خویش به اینجا کشانده ای
 
روزی که خسته شد دلت از محنت رقیب
فریاد زدی آه ز پهنای پرده ای،

آیم دوباره در برت ای عاشق غریب
تا تشنه ای آب دهم، جام و باده ای

آری سفر دوباره فراقش کشم به درد
آرام دل می کَنَد آری پیاده ای

آری سفر دوباره دلم تنگ و بی قرار
سرو چمن دوباره شود اوفتاده ای

آری سفر دوباره دلم مانده پیش تو
پای دلم شکسته مگو ایستاده ای