دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

نیاز من به خدایی که مهربان باشد


نیاز من به خدایى که مهربان باشد

انیس و مونس جان و دل و روان باشد


به نور دل که ببیند مرا و قلبم را

براى سوز جگر نوش شوکران باشد


به آن که حرف دلم را نگفته مى داند

به آن که چون دل من ناب و بیکران باشد


همان که وسعتش از هر چه هست افزون تر

خداى قلب و زمین و کهکشان باشد


چه مایلم به حبیبی که بخت بگشاید

خداى خالق فرش و ستارگان باشد!


منم گدای کریمی که چون عطا نکند

یقین کنم که کرم این زمان چنان باشد


منم مرید طبیبی که درد اگر افزود

دلم ندا بدهد این شفایمان باشد


در آرزویِ نگارى که عاشقش باشم

به آن که مشترىِ خون و خانمان باشد


به شوق آن که لبش داغ و روی لب سوزد

نباشم و همه باشد یکی همان باشد


نیاز من به جهانى فرا مکان آرى

که عشقبازى نابم فرازمان باشد


هوس فتاده به تیری که قلب پاره کند

به آن که خبره ی تیر و کمانِ جان باشد


فقیر لحظه به لحظه عزیز او باشم

همیشه همرهِ من در نهان عیان باشد


دلم هوایی آن که گرش زنم لبخند

دلم بخواند و گوید: غمش نهان باشد


نیاز من که بگوید چه عاشقش هستم

به روز مرگِ من آید که مهربان باشد