شعر ۳۳۶:
۱
دلبر! دلم برم نیست، رگهای پیکرم نیست
من تشنه ام نگارا، لبهای ساغرم نیست
۲
سوزان چو شمع گریان، حیران روزگاران
پروانه در بیابان، گُلواژهی ترم نیست
۳
خون میچکد ز شعرم، استاد میشود غم
استاد پاک غمگین، هستی و دفترم نیست؟
۴
دانم بلای جان را، این زخمهی روان را
کودک چو ابر گرید، آغوشِ مادرم نیست!
۵
آغوشِ تشنهی ما، دریوزگی نمودی؟
همچون درخت سیبم؟ بارِ تری برم نیست
۶
گفتم بیا نگارا، باغا، گُلا، بهارا
لب ها فرو نشانده، لبهای دلبرم نیست!
۷
بر پای او فتادم، تا تر کند گلویم
گویند او کریم است، امّا چرا کرم نیست؟
۸
صد سال گریه کردم، صد قرنِ دردِ نوری
در کهکشان فسردم، دیدار «دیگر»م نیست؟
۹
گفتم ندیده بودم، «یکبار» دلبرم را
«دیگر» چرا بگویم؟ … دیدار در حرم نیست؟
۱۰
لب بسته پاسخم داد؟ نشنید داد و فریاد؟
کارم بساز دلدار، دمهای آخرم نیست!
۱۱
با ما چنین؟ چرا؟ چون؟ دیدی که پاشد این خون؟
باشد … قبول … باشد، دردی ز سرورم نیست!
۱۲
دیگر شکایتی نیست، از تو غمِ نهانم!
مُردم به پیش پایت، خونین شدم، سرم نیست
۱۳
یادآر بسته حجله، با سایبان دجله
ای نخلها بگریید، چشمانِ همسرم نیست
امضاء:
علیرضا یادآر
۱۰:۱۳ بامداد سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴
تهران،
.