اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

گونه ی خیس مرا باور کن

مادری می گوید:

طفل دیروز من امروز پریشان گشته

گوشه ای خیره شده

همچو دیوانه شده

به گمانم کودک دیروزم

شده عاشق، آری

عاشق دلشده فریاد کند:

مادرم!

آتشم بود ولی بر سر آن خاکستر

شعله ور شد چو نسیم آمد و رفت

عشق چون آتش جان می ماند

جانِ عشاق چو شمعی سوزان

پرِ پروانه و شمع و گل را

همه را آتش عشقست که می سوزاند.

مادرم کاش تو می دانستی

آن زمانی که مرا شعله ی عشقم بزدند

بی صدا سوخته بودم

تو گمان می کردی

کودک بازیگوشم

مادرم!

دیر شد آن کودک فرزانه ی تو،

شده دیوانه و درمانِ من دلشده امروز نه آسان باشد

دل من در پی سنگی لرزان

بر نوک کوه بلندی است که افتان باشد

سخت دلبسته ی آن سنگین دل

نگران زانکه زمّرد افتد

به کف درّه و از دیدن او

چشمِ بیمار منِ خسته که بیند او را

پس از آن بسته ی حرمان گردد

گنجِ بر کوهِ منِ دیوانه

تکّه گردد تکّه

پیش از آنی که به دستِ مردی

بشود زینت دهری دلتنگ

مادرم دلتنگم

تو به آغوشم کش

گونه ی خیس مرا باور کن!